1 ترشی تو ولیک نکتهات شیرین است یک نکته تو لایق صد تحسین است
2 چون نکته شنیدم از دهانت گفتم درّی که ز کون خر بیفتد این است
1 گفتم که مگر رای تو فرزانگی است رفتیم و هنوزت سر بیگانگی است
2 هر حیله که در تصور عقل آید کردیم کنون نوبت دیوانگی است
1 تا هر کست ای شانه نگیرد در دست کوتاه کن از دو زلف آن دلبر دست
2 دست دگری شکافت ای شانه سرت تو زلف نگار من چه پیچی در دست
1 تبریز نکو و هر چه ز آنجاست نکوست مغزند و مپندار تو ایشان را پوست
2 با طبع مخالفان موافق نشوند هرگز نشود فرشته با دیوان دوست
1 ای جام لب نگار میدار به دست با او چو خوش آورید این کار بدست
2 بادا ز لب یار قدح مالامال کآورد به خون دل لب یار به دست
1 ای حور سرشت هیچ چیزت بد نیست وز حسن تو ماه را یکی از صد نیست
2 آن چشمه که حوض کوثرش میخوانند گر هست دهان توست ور نی خود نیست
1 ما را به امید زندگانی بگذشت دور از رویت دور جوانی بگذشت
2 با این همه تازه رو و خوش میباشم کاخر عمرم به مهربانی بگذشت
1 چون خسته شد از منج لب شیرینت خونین شد از این غم دل صد مسکینت
2 بازار عسل به لب چو بشکستی منج زد نیش ز رشک بر لب نوشینت
1 چون زرد شد از رنج گل رعنایت شد رنج خجل ز روی شهرآرایت
2 دانست که زو دردسری یافتهای افتاد کنون به عذر آن در پایت
1 ای آب لطافت و طرب در جویت جان زنده کند نسیم کآرد بویت
2 ز انگشتنمای عاشقان در کویت ترسم که نشان بماند اندر رویت