1 ای آنکه لبت آب حیات طرب است روی تو چو باده خرمی را سبب است
2 جان از لب یار میستاند لب تو این کآب حیات جان ستاند عجب است
1 در آرزوی تو شمع را جان به لب است زان مرده و سوخته چو من روز و شب است
2 ای شمع رخ تو را دو صد پروانه پروانه منم دست تو سوزد عجب است
1 چون دیدن آن سرو روان در خواب است پس ذوق دل و راحت جان در خواب است
2 در خواب چو روی دوست میشاید دید بیداری بخت عاشقان در خواب است
1 با روی تو شمع برفروزد عجب است با حسن تو دیده برندوزد عجب است
2 گفتی که ز شمع سوخت دستم ناگاه خورشید که از شمع بسوزد عجب است
1 میلت به من ای یار موافق عجب است مهرت به من ای نگار صادق عجب است
2 عاشق دیدی در انتظار معشوق معشوق در انتظار عاشق عجب است
1 ای بیخبران شکل مجازی هیچ است احوال فلک بدین درازی هیچ است
2 برگیر به عقل پرده از چشم خیال تا بشناسی کاین همه بازی هیچ است
1 ای زلف به تاب دوست تاب تو که راست وی لعل خوشش برگ عتاب تو که راست
2 ای چشمش اگر سوال جان خواهی کرد جز دادن جان دگر جواب تو که راست
1 لب بر لب من نهاد این لطف بس است میگفت که با کشته خویشم هوس است
2 جان زندگیای یافت ز بوی نفسش معلومم شد که زندگانی نفس است
1 عشق تو که سرمایه این درویش است زاندازه هر هوسپرستی بیش است
2 چیزیست که از ازل مرا در سر بود کاریست که تا ابد مرا در پیش است
1 ای باد مراغه حال خویشان خون است وان یار مرا زلف پریشان چون است
2 خون گشت دلم ز درد نادیدنشان گویی دل نازنین ایشان چون است