1 ز کوی دوست مرا ناگزیر خواهد بود وگر گذر همه بر تیغ و تیر خواهد بود
2 از آب دیده من در میان منزل دوست به هر طرف که روی آبگیر خواهد بود
3 ز بیم غیرت صاحبدلان در آن منزل گمان مبر که کسی جایگیر خواهد بود
4 مباش منکر فریاد ما که مستان را همیشه بر در خوبان نفیر خواهد بود
1 هر که او عاشق جمال بود شاهدش خود گواه حال بود
2 گر بود پاکباز شاهد نیز پاک و روشنتر از زلال بود
3 حال اگر برخلاف این باشد دوستی هر دو را وبال بود
4 چشم خود را به آب شرم بشوی تا که شایسته جمال بود
1 چشم بد دور که زیباتر از این نتوان بود بنده روی تو خواهم ز میان جان بود
2 دل من در هوس آن لب چون آب حیات بس که در تیرگی زلف تو سرگردان بود
3 گفته بودند که روی تو به از خورشید است چون بدیدیم به جان تو که صد چندان بود
4 حسن در عهد تو مشهور به همشهری ماست پیش از این نسبت او گرچه به ترکستان بود
1 آن را که حسن و شکل و شمایل چنین بود چندان که ناز بیش کند نازنین بود
2 وقتی در آب و آینه میبین جمال خویش کز روزگار حاصل عمرت همین بود
3 با خود نشین و همدم و همراز خویش باش حیف آیدم که با تو کسی همنشین بود
4 ای دوست آن خیال جوانی بود نه عشق هر دوستی که تا نفس واپسین بود
1 هوس عمر عزیزم ز برای تو بود بکشم جور جهانی چو رضای تو بود
2 در ازل جان مرا عشق تو هم صحبت بود تا ابد در دل من مهر و وفای تو بود
3 جای افسر شود آن سر که به پای تو رسد پادشاهی کند آن کس که گدای تو بود
4 هست امیدم که نمایی تو خداوندیها ور نه از بنده چه آید که سزای تو بود
1 زینهار ای دل گرت با عشق پیوندی بود غیرتت باید که بر پای هوا بندی بود
2 حسن روزافزون طلب، جاوید با وی عشق باز حسن خوبان مجازی تازه یک چندی بود
3 اهل دل را گر بود میلی به صورتهای خوب عشق نتوان گفتن آن را لیک مانندی بود
4 منزل حسن است چشم و زلف و خال دلبران عشق را با منزل معشوق پیوندی بود
1 بر سر کوی تو سرها میرود جان فدای روی زیبا میرود
2 نیست کویت منزل تر دامنان هر که عیار است آنجا میرود
3 چون تو پا از خانه بیرون مینهی در میان شهر غوغا میرود
4 هر که رویت دید یا بویت شنید همچو مستان بیسر و پا میرود
1 جانها در آتشند که جانان همیرود سیلاب خون ز دیدهٔ گریان همیرود
2 یعقوب را زیوسف خود دور میکنند خاتم برون ز دست سلیمان همیرود
3 آدم وداع سایهٔ طوبی همیکند خضر از کنار چشمه حیوان همیرود
4 صحرا و شهر فتنه و غوغای مردم است تا خود چه داوریست که سلطان همیرود
1 عشق از صورت او آینه جان بنمود تا در آن آینه عکس رخ جانان بنمود
2 حسن او عکس جمالیست که بیش از نظر است عجب است این که در آیینه امکان بنمود
3 آب حیوان که میان ظلمات است نهان دوست در چشمهٔ خورشید درفشان بنمود
4 آن صفتها که رسیده است به گوشم ز بهشت روی او چشم مرا روشن و آسان بنمود
1 بوسهای را گر به جان شاید خرید جان بباید داد روز من یزید
2 یافتن معشوق را چون ممکن است از وصال امید نتوانم برید
3 پای اگر عاجز شود نتوان نشست گه به پهلو گه به سر خواهم دوید
4 تا نفس آید نشاید دم زدن تا رگی جنبد نشاید آرمید