آفتابی و ز مهرت همه دلها از همام تبریزی غزل 109
1. آفتابی و ز مهرت همه دلها محرور
چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور
...
1. آفتابی و ز مهرت همه دلها محرور
چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور
...
1. از آن شکل و شمایل چشم بد دور
که چشم عاشقان را میدهد نور
...
1. غرض ز دیدن شام و دیار مصر و حجاز
اگر حضور عزیزان بود زهی اعزاز
...
1. رفتیم ما و عشق تو اندر میان هنوز
ساکن نگشت عربده عاشقان هنوز
...
1. چه می خورده است چشم نیمخوابش
که او مست است وهشیاران خرابش
...
1. زهی شمایل موزون و قد دلبندش
که هر که دید رخش گشت آرزومندش
...
1. نبود خلاص ما را ز دو چشم شوخ شنگش
که چو در کرشمه آید گذرد ز جان خدنگش
...
1. این نه دردیست که بی دوست بود درمانش
خُنُک آن جان که نصیبی بود از جانانش
...
1. برو با ما صلاح و زهد مفروش
که من پندت نخواهم کرد در گوش
...
1. اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش
ور بود تشنه جگر چشمهٔ حیوان در پیش
...
1. پرده خویش تویی پرده برانداز ز پیش
یار بارت ندهد تا نشوی دشمن خویش
...