اگر بختم دهد باری که یارم از همام تبریزی غزل 61
1. اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد
زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد
...
1. اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد
زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد
...
1. دوست آن دارد و آن است که جان میبخشد
مهربانی به دل اهل دلان میبخشد
...
1. نیِ بینوا ز شکّر به نوا شکرفشان شد
چه خوش است نغمه او را که حیات جاودان شد
...
1. نباتت بر لب شکّر برآمد
زمرد گرد یاقوتت درآمد
...
1. برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند
عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند
...
1. میان ما و شما بود پیش از آن پیوند
که جان علوی ما شد در این قفس در بند
...
1. سر تا قدم به آب حیاتت سرشتهاند
دلها مثال نقش تو بر جان نبشتهاند
...
1. ماهرویان زلف مشکین را پریشان کردهاند
عاشقان دنیی و دین در کار ایشان کردهاند
...
1. عاقلان از غافلان اسرار خود پوشیدهاند
آب حیوان در میان تیرگی نوشیدهاند
...
1. گرچه سیاحان جهان گردیدهاند
مثل رویت کافرم گر دیدهاند
...
1. زاهدان با شاهدان همخانهاند
گرد هر شمعی دو صد پروانهاند
...
1. نظرها محرم رویت نبودند
به مشتاقان نموداری نمودند
...