1 تورا چیزی ورای حسن و آن هست نپندارم نظیرت در جهان هست
2 از آن دادن نشان، کار زبان نیست ولی در گفت و گویم تا زبان هست
3 نخواهم سر مگر بر آستانت سرم را عشقِ بالینی چنان هست
4 زهی دولت که دارد مرغ جانم که از زلف تو او را آشیان هست
1 ز جانان مهر و از ما جانفشانیست جواب مهربانان مهربانیست
2 همی گوید لبش کاینک من و تو گرت سودای آب زندگانیست
3 تو آن شمعی که جان پروانه توست که را پروای شمع آسمانیست
4 دم عیسی به انفاست چه ماند که زین حاصل حیات جاودانیست
1 از سوز دل مات همانا خبری نیست کاین ناله شبهای مرا خود سحری نیست
2 هستند تو را عاشق بسیار ولیکن دلسوخته در عشق تو چون من دگری نیست
3 از بهر دوای دل پر درد ضعیفم شیرینتر از آن لب به جهان گلشکری نیست
4 تا چشم خوش شوخ توام در نظر آمد از چشم تو مقصود مرا جز نظری نیست
1 فتنه از بالای تو بالا گرفت شهر از آن رفتار خوش غوغا گرفت
2 صانع از روی تو شمعی برفروخت آتشی زان شمع در دلها گرفت
3 زلف مشکین تو بر هم زد صبا مغز ما از بوی آن سودا گرفت
4 چشم نابینا ز عکس روی تو حکم چشم روشن بینا گرفت
1 خرامان میرود آن سرو قامت جهانی را از آن قامت قیامت
2 مؤذن گر ببیند قامتت را فراموشش شود تکبیر و قامت
3 امام از شوق آن شکل و شمایل به قوّالان دهد مزد امامت
4 گرت باشد گذر در خانقاهی نماند شیخ بر راه سلامت
1 فراق آن قد و قامت قیامت است قیامت شکیب از آن لب شیرین غرامت است غرامت
2 به خدمت تو رسیدن صباح روی تو دیدن سعادت است سعادت سلامت است سلامت
3 من از کجا و سلامت که عشق روی تو ورزم که بر سلامت عاشق ملامت است ملامت
4 دمی که بی تو برآرم ز عمر خود نشمارم که زندگانی باطل ندامت است ندامت
1 بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت با زلف مشک بویت باشد شبم چو رویت
2 حسن هزار لیلی عشق هزار مجنون داری وزان زیادت دارم به خاک کویت
3 یک سلسله ز مویت دیوانه را تمام است بهر چه تاب دادی زنجیرهای مویت
4 با لب بگو که ما را تا چند تشنه داری ای آب زندگانی دایم روان به جویت
1 چون کرد دیگر آن بت چابک سوار کوچ آرام کرد از دل و صبر و قرار کوچ
2 پیوسته بیم هجر همیداشت این دلم زین سان نبود ناگهش اندر شمار کوچ
3 از آب دیده سیل برانم به روز و شب باشد که بعد از این نکند آن نگار کوچ
4 در آب دیده غرقه کنم کوه و دشت را تا بر جمال او ننشاند غبار کوچ
1 از وقت صبح هست دلم را صفای صبح جانم منور است به نور لقای صبح
2 از باد صبح گشت معطر دماغ من دارد دلم همیشه هوای هوای صبح
3 یابد یقین ز ظلمت بیگانگی خلاص هر جان آشنا که شود آشنای صبح
4 از تیغ صبح لشکر شب منهزم شود تا شاه اختران بود اندر قفای صبح
1 یاد باد آن راحت جان یاد باد عاشقان را عهد جانان یاد باد
2 چون تماشا را به سروستان رویم قد آن سرو خرامان یاد باد
3 غنچههای گل چو آید در نظر آن لب شیرین خندان یاد باد
4 ما به جان با دوست پیمان بستهایم جاودانش آب حیوان یاد باد