1 خانه امروز بهشت است که رضوان اینجاست وقت پروردن جان است که جانان اینجاست
2 نیست ما را سر بستان و ریاحین امروز نرگس مست و گل و سرو خرامان اینجاست
3 خبری از دل ضایع شدۀ زندانی باز پرسید که آن سرو خرامان اینجاست
4 من ز غیرت شوم آتشکدهای گر یابد آگهی خضر که اسکندر خوبان اینجاست
1 این ز آب وخاک نیست که جانی مصور است چشم جهانیان به جمالش منور است
2 گر زان که نسبتش به عناصر همیکنند آبش مگر ز کوثر و خاکش ز عنبر است
3 ذکر زبان هر که نظر میکند بر او سبحان من یصور و الله اکبر است
4 گل پیش ما مریز و دگر ارغوان میار جانم فدای آن که از این هر دو خوشتر است
1 اینک آن روی مبارک که سزای نظر است مه چه باشد که ز خورشید بسی خوبتر است
2 روح پاک است مصور شده از بهر نظر ور نه این حسن نه اندازه روی بشر است
3 سخنت آب حیات است و نفس مشک و عبیر هر دو را از لب شیرینْت گذر بر شکر است
4 هر حدیثی که رود پیش هوادارانت بجز افسانه عشق تو همه دردسر است
1 بجز از صورت آراسته چیزی دگر است که آفت اهل دل و فتنه صاحبنظر است
2 قد افراشته و روی نکو خواهد دل در تو چیزی است که زین هر دو دلاویزتر است
3 قامت سرو سهی را چه توان گفت ولی قد و بالای تو را خود حرکاتی دگر است
4 همه را میل به زلف و خط و خالی باشد زان ملاحت که تو داری دل ما بیخبر است
1 حسن تو را ممالک دلها مسخر است مقبل کسی که وصل تو او را میسر است
2 بر منزل مبارک تو هر که بگذرد گوید که این خلاصه هر هفت کشور است
3 آبش چو کوثر است و چو دُر سنگ ریزهها بادش نسیم عنبر و خاکش معصفر است
4 چشم و دل از مشاهدهات بی نصیب نیست نقشت چو بر صحیفه جانم مصور است
1 رویت به هر انجمن دریغ است سرو تو به هر چمن دریغ است
2 جایی که سخن رود ز رویت وصف گل و نسترن دریغ است
3 در دست نسیم صبحگاهی آن زلف پر از شکن دریغ است
4 کس را نرسد حدیث آن لب کان خود به زبان من دریغ است
1 بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است این که عیسی بار خر بر دوش گیرد مشکل است
2 ای عزیزان رهرو راه دلارام است دل چون سبکبار است پیش از کاروان در منزل است
3 مرغ عرشی آرزوی آشیان دارد ولی چون کند پرواز تا دربند این آب و گل است
4 اشتیاق روی جانان است جان را در جهان تا نپنداری که در زندان رضوان غافل است
1 مشتاب ساربان که مرا پای در گل است در گردنم ز حلقه زلفش سلاسل است
2 تعجیل میکنی تو و پایم نمیرود بیرون شدن ز منزل اصحاب مشکل است
3 شیرینی وصال چو بیتلخی فراق کس را نصیب نیست ز دوران چه حاصل است
4 چون عاقبت ز صحبت یاران بریدنیست پیوند با کسی نکند هر که عاقل است
1 یار ما محملنشین و ساربان مستعجل است چون روان گردم که زاب دیده پایم در گل است
2 میرود من در پیَش فریاد میدارم ولیک همچو آواز جرس فریاد ما بیحاصل است
3 رو به هر جانب که آرد قبلۀ جانها شود منزلی کانجا فرود آید زمینی مقبل است
4 زیستن بیروی تو صورت نمیبندد مرا وین تصور خود مرا بیش از فراقش قاتل است
1 تو سلطانی و خورشیدت غلام است نظر جز بر چنین صورت حرام است
2 ورای حسن در روی تو چیزیست نمیداند کسی کان را چه نام است
3 اگر جان را بهشتی در جهان هست تویی از نیکوان دیگر کدام است
4 به زیر لب سلامی کردهای دوش همه منزل سلام اندر سلام است