حسن تو را ممالک دلها مسخر از همام تبریزی غزل 25
1. حسن تو را ممالک دلها مسخر است
مقبل کسی که وصل تو او را میسر است
...
1. حسن تو را ممالک دلها مسخر است
مقبل کسی که وصل تو او را میسر است
...
1. رویت به هر انجمن دریغ است
سرو تو به هر چمن دریغ است
...
1. بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است
این که عیسی بار خر بر دوش گیرد مشکل است
...
1. مشتاب ساربان که مرا پای در گل است
در گردنم ز حلقه زلفش سلاسل است
...
1. یار ما محملنشین و ساربان مستعجل است
چون روان گردم که زاب دیده پایم در گل است
...
1. تو سلطانی و خورشیدت غلام است
نظر جز بر چنین صورت حرام است
...
1. به شب ماهی میان کاروان است
که روی او دلیل ساربان است
...
1. در شهر بگویید چه فریاد و فغان است
آن سرو مگر باز به بازار روان است
...
1. وداع چون تو نگاری نه کار آسان است
هلاک عاشق مسکین فراق جانان است
...
1. یاری که رخش قبله صاحبنظران است
چشم و دل مردم به جمالش نگران است
...
1. چشم مستانه تو آفت هشیاران است
فتنه و عربده او همه با یاران است
...
1. شب دراز که مانند زلف یار من است
چو زلف یار به دست است، کار کار من است
...