ترکم زمی مغانه سرمست از همام تبریزی غزل 13
1. ترکم زمی مغانه سرمست
میآمد و عقل رفته از دست
...
1. ترکم زمی مغانه سرمست
میآمد و عقل رفته از دست
...
1. سری دارم ز سودای تو سرمست
که با چشم تو آن را نسبتی هست
...
1. نه باغ بود و نه انگور و می، نه بادهپرست
که دوست داد شرابی به عاشقان الست
...
1. بوی خوشت همره باد صباست
آنچه صباراست میسر که راست
...
1. در پی آن میدوید دل که نگاری کجاست
نوبت خوبان گذشت شاهد ما وقت ماست
...
1. کرد طلوع آفتاب خیز برون بر چراغ
منزل ما ز آفتاب چون دل اهل صفاست
...
1. حسنت چو اشتیاق دلم بینهایت است
وز عاشقان فراغت یارم به غایت است
...
1. حسنی که هست روی تو را بینهایت است
خوب است گل ولی نمک اینجا به غایت است
...
1. خانه امروز بهشت است که رضوان اینجاست
وقت پروردن جان است که جانان اینجاست
...
1. این ز آب وخاک نیست که جانی مصور است
چشم جهانیان به جمالش منور است
...
1. اینک آن روی مبارک که سزای نظر است
مه چه باشد که ز خورشید بسی خوبتر است
...
1. بجز از صورت آراسته چیزی دگر است
که آفت اهل دل و فتنه صاحبنظر است
...