23 اثر از غزلیات همام تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات همام تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار همام تبریزی / غزلیات همام تبریزی

غزلیات همام تبریزی

1 به شب ماهی میان کاروان است که روی او دلیل ساربان است

2 چه جای ساربان کاندر پی او ز دل‌ها کاروان بر کاروان است

3 عجب آید مرا زان رهزن دل که در شب رهنمای رهروان است

4 چنین صورت ز آب و گل نیاید مگر جانی به شکل تن روان است

1 در شهر بگویید چه فریاد و فغان است آن سرو مگر باز به بازار روان است

2 قومی بدویدند به نظاره رویش وان را که قدم سست شد از پی نگران است

3 در هر قدمش از همه فریاد برآمد آهسته که بر ره دل صاحب‌نظران است

4 از شاهد اگر میل به آن است شما را این است جمالی که سراسر همه آن است

1 وداع چون تو نگاری نه کار آسان است هلاک عاشق مسکین فراق جانان است

2 نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود به جان دوست که هجران هزار چندان است

3 ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم اگر به جان بفروشی هنوز ارزان است

4 مجال دیدن رویت نماند چشمم را که شکل مردمکش زیر اشک پنهان است

1 یاری که رخش قبله صاحب‌نظران است چشم و دل مردم به جمالش نگران است

2 خواهم که ببوسم قدمش نیست مجالم هر جا که نهم دیده سر تاجوران است

3 پیداست که از وصل تو حاصل چه توان یافت چون وصل تو را خوی جهان گذران است

4 ای باخبرانِ تو همه بی‌خبر از خود وین بی‌خبری آرزوی باخبران است

1 چشم مستانه تو آفت هشیاران است فتنه و عربده او همه با یاران است

2 سر بوسیدن پای تو نه تنها ماراست این خیالی‌ست که اندر سر بسیاران است

3 عارضت هست بسی تازه‌تر از گل‌برگی که بر او آمده در وقت سحر باران است

4 در شکن‌های سر زلف تو گردد دل من وین چنین شب‌رویی شیوهٔ عیاران است

1 شب دراز که مانند زلف یار من است چو زلف یار به دست است، کار کار من است

2 ز روزگار همین یک دم است حاصل من که کارساز دلم یارِ سازگار من است

3 نخواهم آخرِ این شب ولی چه شاید کرد که کارها همه بیرون ز اختیار من است

4 چو صبح پرده‌دری می‌کند شکایت‌ها همی‌کنم بر آن کس که غمگسار من است

1 مرا دماغ ز بویت هنوز مشکین است دهان من به حدیث لب تو شیرین است

2 به باغ می‌کشدم آرزوی دیدارت چه جای برگ گل وارغوان و نسرین است

3 به وقت خنده نظر کرده‌ام به دندانت هنوز چشم مرا روشنی ز پروین است

4 فدای مستی چشم تو باد هستی ما اگر چه فتنه دنیی و آفت دین است

1 دوستی دامنت آسان نتوان داد ز دست جان شیرین منی جان نتوان داد ز دست

2 نفسی گر نشکیبم ز لبت معذورم تشنه‌ام چشمهٔ حیوان نتوان داد ز دست

3 کردم اندیشه سر خویش توان داد به تو آن سر زلف پریشان نتوان داد ز دست

4 چون منی گر برود برگ گیاهی کم گیر قامت سرو خرامان نتوان داد ز دست

1 بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست بیا که سیر شدم بی تو از جهان ای دوست

2 به کام دشمنم از آرزوی دیدارت مباش بی‌خبر از حال دوستان ای دوست

3 چو نفخ صور دهد جان به مرده عاشق را نسیم زلف تو بخشد هزار جان ای دوست

4 خیال بود مرا کز تو بر توان گشتن بیازمودم و دیدم نمی‌توان ای دوست

1 مرا تویی ز جهان آرزوی جان ای دوست حیات بهر تو خواهم در این جهان ای دوست

2 میان حلقه زلفت چو مرغ جان بنشست ندید خوشتر از آن دام آشیان ای دوست

3 چه جای جان و دل ما که دلبران جهان شدند بر سر زلف تو جان فشان ای دوست

4 اگر کنند به روی تو نسبتی گل را ز شوق باز شود غنچه را دهان ای دوست

آثار همام تبریزی

23 اثر از غزلیات همام تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات همام تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی