مرا دماغ ز بویت هنوز مشکین از همام تبریزی غزل 37
1. مرا دماغ ز بویت هنوز مشکین است
دهان من به حدیث لب تو شیرین است
...
1. مرا دماغ ز بویت هنوز مشکین است
دهان من به حدیث لب تو شیرین است
...
1. دوستی دامنت آسان نتوان داد ز دست
جان شیرین منی جان نتوان داد ز دست
...
1. بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست
بیا که سیر شدم بی تو از جهان ای دوست
...
1. مرا تویی ز جهان آرزوی جان ای دوست
حیات بهر تو خواهم در این جهان ای دوست
...
1. تورا چیزی ورای حسن و آن هست
نپندارم نظیرت در جهان هست
...
1. ز جانان مهر و از ما جانفشانیست
جواب مهربانان مهربانیست
...
1. از سوز دل مات همانا خبری نیست
کاین ناله شبهای مرا خود سحری نیست
...
1. فتنه از بالای تو بالا گرفت
شهر از آن رفتار خوش غوغا گرفت
...
1. خرامان میرود آن سرو قامت
جهانی را از آن قامت قیامت
...
1. فراق آن قد و قامت قیامت است قیامت
شکیب از آن لب شیرین غرامت است غرامت
...
1. بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت
با زلف مشک بویت باشد شبم چو رویت
...
1. چون کرد دیگر آن بت چابک سوار کوچ
آرام کرد از دل و صبر و قرار کوچ
...