کارم از دست شد و دل ز غمت از هلالی جغتایی غزل 96
1. کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد
فکر دل کن، که مرا دست و دل از کار افتاد
...
1. کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد
فکر دل کن، که مرا دست و دل از کار افتاد
...
1. سایه ای کز قد و بالای تو بر ما افتد
به ز نوریست که از عالم بالا افتد
...
1. گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد
آب آتش شود و شعله بصحرا افتد
...
1. ترا گهی که نظر بر من خراب افتد
دلم ز بسکه تپد در من اضطراب افتد
...
1. چو از داغ فراقت شعله حسرت به جان افتد
چنان آهی کشم از دل، که آتش در جهان افتد
...
1. آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد
طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد
...
1. روز عمرم چند، یارب! چون شب غم بگذرد؟
عمر من کم باد، تا روز چنین کم بگذرد
...
1. ماه شهر آشوب من، هر گه براهی بگذرد
شهر پر غوغا شود، چونان که ماهی بگذرد
...
1. شمع، دوش از ناله من گریه بسیار کرد
غالبا سوز دل من در دل او کار کرد
...
1. مسکین طبیب، چاره دردم خیال کرد
بیچاره را ببین: چه خیال محال کرد؟
...
1. نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد
فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد
...
1. من عاشق و دیوانه و مستم، چه توان کرد؟
می خواره و معشوق پرستم، چه توان کرد؟
...