1 روز من شب شد و آن ماه براهی نگذشت این چه عمریست که سالی شد و ماهی نگذشت؟
2 ذوق آن جلوه مرا کشت، که وی از سر ناز آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت
3 عمر بگذشت و همان روز سیه در پیشست در همه عمر چنین روز سیاهی نگذشت
4 قصه شهر دل و لشکر اندوه مپرس که از آن عرصه باین ظلم سیاهی نگذشت
1 یا تمنای وصال تو مرا خواهد کشت یا تماشای جمال تو مرا خواهد کشت
2 باز در جلوه ناز آمده ای همچو نهال جلوه ناز نهال تو مرا خواهد کشت
3 روز وصلست، تو در کشتن من تیغ مکش که شب هجر خیال تو مرا خواهد کشت
4 چند پرسی که: ترا زار کشم یا نکشم؟ جهد کن، ور نه خیال تو مرا خواهد کشت
1 آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت
2 آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت
3 قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی! بر زمین کان شهسوار شوخ جولان کرد و رفت
4 گر دل از دستم بغارت برد، چندان باک نیست غارت دل سهل باشد، غارت جان کرد و رفت
1 دل بامید کرم دادم و دیدم ستمت چه ستمها که ندیدم بامید کرمت؟
2 دارم آن سر: که بخاک قدمت سر بنهم غیر ازینم هوسی نیست، بخاک قدمت
3 تویی آن پادشه مملکت حسن، که نیست حشمت و خیل بتان در خور خیل و حشمت
4 لطف تو کم ز کم و جور تو بیش از بیشست میکنم شکر و ندارم گله از بیش و کمت
1 در کوی تو آمد بسرم سنگ ملامت مشکل که ازین کوی برم جان بسلامت
2 نتوان گله از جور و جفایی که تو کردی جور تو کرم بود و جفای تو کرامت
3 امروز درین شهر مرا حال غریبست نی رای سفر کردن و نی روی اقامت
4 شد سیل سرشکم سبب طعنه مردم توفان بلا دارم و دریای ملامت
1 نا دیده میکنی، چو فتد دیده بر منت جانم فدای دیدن و نادیده کردنت
2 فردا، که ریزه ریزه شود تن بزیر خاک برخیزم و چو ذره درآیم ز روزنت
3 با آنکه رفت روشنی چشمم از غمت دارم هنوز دوست تر از چشم روشنت
4 گر میکشی، نمیروم از صید گاه تو دست منست و حلقه فتراک توسنت
1 اگر از آمدنم رنجه نگردد خویت هر دم از دیده قدم سازم و آیم سویت
2 گر بدانم که توان بر سر کویت بودن تا توانم نروم جای دگر از کویت
3 سر من خاک رهت باد! که شاید روزی بر سرم سایه کند سرو قد دلجویت
4 یا مرا زار بکش، یا مرو از پیش نظر که ز کشتن بترست این که نبینم رویت
1 چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت؟ سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت
2 تن چون موی را خواهم بگیسوی تو پیوستن بدین تقریب خود را خواهم افگندن بپهلویت
3 بروی خوبت از روزی که خط بندگی دادم ز غمهای جهان آزادم، ای من بنده رویت
4 بدور لاله و گل چون بگلگشت چمن رفتی خجل شد آن یک از رنگ تو و آن دیگر از بویت
1 خدا را، تند سوی من مبین، چون بنگرم سویت تغافل کن زمانی، تا ببینم یک زمان رویت
2 ز خاک کوی من، گفتی: برو، یا خاک شو اینجا چو آخر خاک خواهم شد من و خاک سر کویت
3 تنم زارست و جان محزون، جگر پر درد و دل پر خون ترحم کن، که دیگر نیست تاب تندی از خویت
4 بصد تیغ ستم کشتی مرا، عذر تو چون خواهم؟ کرمها میکنی، صد آفرین بر دست و بازویت
1 مرا بباده، نه باغ و بهار شد باعث بهار و باغ چه باشد؟ که یار شد باعث
2 رسیده بود گل، آن سرو هم بباغ آمد بیار می، که یکی صد هزار شد باعث
3 نبود ناله مرغ چمن ز جلوه گل لطافت رخ آن گلعذار شد باعث
4 اگر بمیکده رفتیم عذر ما بپذیر که باده خوردن ما را خمار شد باعث