1 دل بدرد آمد و این درد بدرمان نرسید سر درین کار شد و کار بسامان نرسید
2 آن جفا پیشه، که بر ناله من رحم نکرد کافری بود، بفریاد مسلمان نرسید
3 کس بر آن شه خوبان غم من عرض نکرد وه! که درد دل درویش بسلطان نرسید
4 وه! که تا گشت سرم بر سر میدان تو خاک بعد از آن پای تو یک روز بمیدان نرسید
1 دوستان، امشب دوای درد محزونم کنید بر سرم افسانه ای خوانید و افسونم کنید
2 نیست اندوه مرا با درد مجنون نسبتی می شوم دیوانه گر نسبت بمجنونم کنید
3 لاله گون شد خرقه صد چاکم از خوناب اشک شرح این صورت بشوخ جامه گلگونم کنید
4 شهسوار من بصحرا رفته و من مانده ام زین گناه از شهر می خواهم که بیرونم کنید
1 مرا ز عشق تو صد گونه محنت و المست هزار محنت و با محنتی هزار غمست
2 اگر چه با من مسکین بسی جفا کردی زیاده ساز جفا را، که این هنوز کمست
3 تویی حیات من و من ز فرقتت بیمار بیا، که یک دو سه روزی حیات مغتنمست
4 بیا و بر سر بیمار خود دمی بنشین مرو، که آنچه تمنای تست دم بدمست
1 شیرین دهنا، این همه شیرین نتوان بود شیری که تو خوردی مگر از ریشه جان بود؟
2 این حسن چه حسنست که از پرده عیان ساخت؟ نقشی که پس پرده تقدیر نهان بود
3 تنها نه من از واقعه عشق خرابم مجنون هم ازین واقعه رسوای جهان بود
4 امروز نشد نام و نشان دل من گم تا بود دل گم شده، بی نام و نشان بود
1 تا سلسله زلف تو زنجیر جنون شد وابستگی این دل دیوانه فزون شد
2 شرمنده شد از عکس جمالت مه و خورشید وز عارض گل رنگ تو دل غنچه خون شد
3 خون شد دل من، دم بدم، از فرقت دلبر زان رو ز ره دیده خونبار برون شد
4 آنجا، که صبا را گذری نیست، که گوید: حال دل این خسته، بدلدار، که چون شد؟
1 ای کسانی که بخاک قدمش جا دارید گاه گاه از من محروم شده یاد آرید
2 تا کی از حسرت او خیزم و بر خاک افتم؟ وقت آنست که از خاک مرا بردارید
3 گر ز نزدیک نخواهد که ببینم رویش باری، از دور بنظاره او بگذارید
4 بی شمارند صف جمع غلامان در پیش بنده را در صف آن جمع یکی بشمارید
1 ای بتان سنگدل، تا چند استغنا کنید؟ ما خود از فکر شما مردیم، فکر ما کنید
2 جان محزون در تنم امروز و فردا بیش نیست فکر امروز من و اندیشه فردا کنید
3 مردم از این غصه، میخواهم که یار آگه شود ای رقیبان، بر سر تابوت من غوغا کنید
4 چند با اغیار پردازید، ای سیمین بران گاه گاهی هم بحال عاشقان پروا کنید
1 این تازه گل، که می رسد، از بوستان کیست؟ نخل کدام گلشن و سرو روان کیست؟
2 باز این نهال تازه، که سر می کشد بناز سرو کشیده قامت نازک میان کیست؟
3 ای دل، ز تیر ابروی پر فتنه اش منال تو تیر را ببین و مگو کز کمان کیست؟
4 دشنامها، که از تو رساندند قاصدان دانستم از ادای سخن کز زبان کیست
1 برخیز، تا نهیم سر خود بپای دوست جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست
2 در دوستی ملاحظه مرگ و زیست نیست دشمن به از کسی، که نمیرد برای دوست
3 حاشا! که غیر دوست کند جا بچشم من دیدن نمیتوان دگری را بجای دوست
4 از دوست، هر جفا که رسد، جای منتست زیرا که نیست هیچ وفا چون جفای دوست
1 زان پیشتر که جانان ناگه ز در درآید از شادی وصالش، ترسم که: جان برآید
2 ناصح بصبر ما را بسیار خواند، لیکن ما عاشقیم و از ما این کار کمتر آید
3 ای ترک شوخ، باری، در سر چه فتنه داری؟ کز شوخی تو هردم صد فتنه بر سر آید
4 جز عکس خود، که بینی، ز آیینه گاه گاهی مثل تو دیگری کو، تا در برابر آید؟