1 ز من بیگانه شد، بیگاه با اغیار بایستی چرا با دیگران یارست؟ با من یار بایستی
2 در آن کو رفتم و از دیدنش محروم برگشتم بهشتی آن چنان را دولت دیدار بایستی
3 چه نازست این؟ که هرگز در نیاز ما نمی بینی ز خواب ناز چشمت اندکی بیدار بایستی
4 بجرم آنکه در دور جمالت روی گل دیدم بجای هر مژه در چشم من صد خار بایستی
1 یار دور از صحبت اغیار بودی کاشکی! گه گهی با عاشق خود یار بودی کاشکی!
2 چون توان گفتن که: جورت کاش! بودی اندکی؟ اندکی بود این قدر، بسیار بودی کاشکی!
3 ذره را فی الجمله قدری هست پیش آفتاب قدر من پیشت همان مقدار بودی کاشکی!
4 هر گل از روی تو یادم داد و آتش زد بدل این همه گلها که دیدم خار بودی کاشکی!
1 به رهت ز رشک میرم، چو به غیر همره آیی نه تهور تغافل، نه مجال آشنایی
2 متحیرم که: پیشت چه مجال بود دوشم؟ که نه شکر وصل کردم، نه شکایت جدایی
3 مه من، هنوز طفلی، به جفا مباش مایل که طبیعت تو عادت نکند به بیوفایی
4 طلب وصال کردم ز نظر فگند یارم چه کنم؟ که خوار گشتم ز مذلت گدایی
1 ای که در عاشقکشی هر لحظه صد خون میکنی آه! اگر عاشق نماند بعد ازین چون میکنی؟
2 گرچه دایم بر اسیران جور میکردی ولی پیش ازین هرگز نکردی آنچه اکنون میکنی
3 وعده فرمودی که: سویت بگذرم، تا خیر چیست؟ کار خیرست این، چرا نیت دگرگون میکنی؟
4 مینمایی عارض چون آفتاب از روی مهر مهر دیگر بر سر مهر من افزون میکنی
1 بر سر راه تو بودم، که رسیدی ناگاه جلوه ای کردی و آن جلوه مرا برد ز راه
2 گر بسر حلقه تسبیح ملک باز رسی قدسیان نعره برآرند که: سبحان الله!
3 گر بمنزلگه وصلت نرسم معذورم ره درازست و مرا عمر بغایت کوتاه
4 گریه ای کردم و از گریه دلم تسکین یافت آه! اگر گریه نمی بود، چه می کردم؟ آه!
1 ای تیر غمت را دل عشاق نشانه خلقی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
2 که معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که ترا می طلبم خانه به خانه
3 هر کس به زبانی صفت مدح تو گوید مطرب به سرود نی و بلبل به ترانه
4 حاجی بره کعبه و من طالب دیدار او خانه همی جوید و من صاحب خانه
1 مست با رخسار آتشناک بیرون تاختی جلوه ای کردی و آتش در جهان انداختی
2 چون نمی پرداختی آخر بفکر کار ما کاشکی! اول بحال ما نمی پرداختی
3 بی نوا گشتم بکویت چون گدایان سالها وه! که یک بارم بسنگی چون سگان ننواختی
4 ای دل درویش، با خوبان نظر بازی مکن کندرین بازیچه نقد دین و دل پرداختی
1 چون در میان خوبان رسمیست بی وفایی بیگانگی ازیشان بهتر از آشنایی
2 هر روز با خود ار چه میسازم آشنایت خود را چو روز اول بیگانه مینمایی
3 جان منست جانان، تا او جدا شد از من جان هم ز تن جدا شد، فریاد ازین جدایی!
4 افتاده ام ز وصلش در محنت رقیبان دولت مرا نسازد، ای بخت بد، کجایی؟
1 ای شهسوار حسن، بمیدان خوش آمدی از جلوه های ناز خرامان خوش آمدی
2 خواهم چو مور بوسه زنم پای توسنت گویم که: ای سفیر سلیمان، خوش آمدی
3 ای من غلام سرو قد خوش خرام تو کامروز همچو سرو خرامان خوش آمدی
4 یک بار اگر بخاک هلالی قدم نهی گوید هزار بار که: ای جان خوش آمدی
1 دردا! که باز ما را دردی عجب رسیده هم دل ز دست رفته، هم جان بلب رسیده
2 آن ماهرو که با من شبها بروز کردی رفتست و در فراقش روزم بشب رسیده
3 کی باشد آنکه: بینم از دولت وصالش اندوه و درد رفته، عیش و طرب رسیده؟
4 مشکل که در قیامت بینند اهل دوزخ آنها که بر تو از من از تاب و تب رسیده