1 لیلی و مجنون اگر میبود در دوران تو این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو
2 دامن خود را بکش امروز از دست رقیب ورنه چون فردا شود دست من و دامان تو
3 زخم پیکان ترا مرهم چرا باید نهاد؟ گر کسی مرهم نهد، باری، هم از پیکان تو
4 کی ز میدان تو برخیزم؟ که بعد از کشتنم گرد من هم برنخواهد خاست از میدان تو
1 نمیکشیم سر از آستان خانه تو کجا رویم؟ سر ما و آستانه تو
2 ترا بهانه چه حاجت برای کشتن من؟ مکن، مکن، که مرا میکشد بهانه تو
3 ترحمی بکن، ای پادشاه کشور حسن که غیر ظلم و ستم نیست در زمانه تو
4 از آن سمند تو برمیجهد گه جولان که رقص میکند از ذوق تازیانه تو
1 ای بی وفا، چه چاره کنم با جفای تو؟ تا کی جفا کشم بامید وفای تو؟
2 چون مبتلای عشق ترا نیست چاره ای بیچاره عاشقی که شود مبتلای تو!
3 میخواهم از خدا بدعا صدهزار جان تا صد هزار بار بمیرم برای تو
4 من کیستم که بهر تو جانرا فدا کنم؟ ای صد هزار جان مقدس فدای تو!
1 بیا، تا نقد جان را برفشانم در هوای تو بنه پا بر سرم، تا سر نهم بر خاک پای تو
2 معاذالله! مرا در دادن جان نیست تقصیری نه یک جان بلکه گر صد جان بود، سازم فدای تو
3 مرا تا مبتلا کردی، اسیر صد بلا کردی که، یارب، هیچکس هرگز نگردد مبتلای تو!
4 تو، ای نازک دل، آخر با جفا آزرده می گردی مبادا آنکه باشد آه سردی در قفای تو!
1 مردم ازین الم: که نمردم برای تو ای خاک بر سرم، که نشد خاک پای تو!
2 گر اختیار مرگ بدستم دهد قضا روزی هزار بار بمیرم برای تو
3 غم نیست گر ز مهر تو دل پاره پاره شد ای کاش! ذره ذره شود در هوای تو
4 گویم دعا و عمر ابد خواهم از خدا تا عمر خویش صرف کنم در دعای تو
1 سازم قدم ز دیده و آیم بسوی تو تا هر قدم بدیده کشم خاک کوی تو
2 روی تو خوب و خوی تو بد، آه! چون کنم؟ ای کاش! همچو روی تو می بود خوی تو
3 منما جمال خویش بهر کج نظر، که نیست چشم بدان مناسب روی نکوی تو
4 جان و دل آرزوی وصال تو کرده اند من نیز کرده با دل و جان آرزوی تو
1 ما ز یک جانب، رقیب از یک طرف در کوی تو روی با ما کن، که چشم او نبیند روی تو
2 دیده نااهل و روی این چنین، حیفست، حیف! چشم بد، یارب، نیفتد بر رخ نیکوی تو!
3 بعد ازین سر از سر زانو نخواهم برگرفت تا نبینم غیر را زین بیش همزانوی تو
4 می کنی بیداد و میگویی که: این خوی منست این چه خوی و این چه بیدادست؟ داد از خوی تو!
1 سینه مجروحست و از هر جانبی صد غم درو با چنین غمها کجا باشد دل خرم درو؟
2 در دهان غنچه از لعل تو آب حسرتست اینکه پندارند مردم قطره شبنم درو
3 سالها حیران او بودم، کسی آگه نشد زانکه حیرانند چون من، جمله عالم درو
4 عاشقان را آن سر کو از همه عالم بهست و آن سگان هم بهتر از خیل بنی آدم درو
1 آمده ای بمنزلم، ای مه نازنین، فرو ماه مگر ز آسمان آمده بر زمین فرو؟
2 نیست عرق ز تاب می، وقت صبوح بر رخت ریخته شبنم سحر، بر گل آتشین فرو
3 چند بخشم بگذری، توسن ناز زیر ران وه! که دمی نیامدی از سر خشم و کین فرو
4 چون تو بناز دست خود رقص کنان فشانده ای ریخته صد هزار جان، عاشق از آستین فرو
1 باز، ای سوار شوخ، کجا می روی؟ مرو آه این چه رفتنست؟ چرا می روی؟ مرو
2 هر دم ز رفتن تو بلای دلست و دین ای کافر بلا، چه بلا می روی؟ مرو
3 چین بر جبین فگنده، برون رفتنت خطاست ای ترک چین، براه خط می روی، مرو
4 بر عزم گشت خرم و خندان شدی سوار ای گل، که همچو باد صبا می روی، مرو