1 ای معلم، خاطر غمدیده من شاد کن بنده کردم، یک زمان آن سرو را آزاد کن
2 از گدای خویش فارغ مگذر، ای سلطان حسن یا بده داد من درویش، یا بیداد کن
3 خواه پیغامی فرست و خواه دشنامی بده از فراموشان، بهر نوعی که خواهی، یاد کن
4 دل نه صد چاکست؟ آخر مرهم لطفی بنه رحمتی فرما و این ویرانه را آباد کن
1 یار آمد و من طاقت دیدار ندارم از خود گله ای دارم و از یار ندارم
2 شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد باری، خبر از طعنه اغیار ندارم
3 گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم
4 لطف تو بود اندک و اندوه تو بسیار من خود گله اندک و بسیار ندارم
1 کاشکی! خاک حریم حرمت میبودم میخرامیدی و من در قدمت میبودم
2 بیغم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت! پیش ازین، کاش! گرفتار غمت میبودم
3 گر به پرسیدن من لطف نمیفرمودی هم چنان کشته تیغ دو دمت میبودم
4 گر به سررشته مقصود رسیدی دستم دست در سلسله خم به خمت میبودم
1 جان بحسرت نتوان بی رخ جانان دادن خواهمش دیدن و حیران شدن و جان دادن
2 دو جهان در عوض یک سر موی تو کمست دل و جان خود چه متاعیست که نتوان دادن؟
3 جرعه ای بخش از آن لب، که ثوابیست عظیم تشنه را آب ز سر چشمه حیوان دادن
4 خال اگر نیست رخ خوب ترا ز آن سببست که بموری نتوان ملک سلیمان دادن
1 خراب یک نظر از چشم نیم خواب توایم بحال ما نظری کن، که ما خراب توایم
2 سؤال ما بتو از حد گذشت، لب بگشا که سالهاست که در حسرت جواب توایم
3 چه حد آن که توانیم هم عنان تو شد؟ همین سعادت ما بس که: در رکاب توایم
4 عتاب تو کشد و ناز تو هلاک کند هلاک ناز تو و کشته عتاب توایم
1 شام عید، آن به، که منزل بر سر راهی کنیم خلق مه جویند و ما نظاره ماهی کنیم
2 پیش بالای بلندت فارغیم از یاد سرو غایت پستی بود، گر فکر کوتاهی کنیم
3 بی خیالت کی توان قطع بیابان فراق؟ ره خطرناکست، اول فکر همراهی کنیم
4 خوی او بس نازک و ما بی قرار از درد دل پیش او ناگه مبادا ناله و آهی کنیم
1 ای تو سرو چمن حسن و گل باغ جمال جلوه حسن و جمالت همه در حد کمال
2 با چنین حسن ترا ماه فلک چون گویم؟ آفتابی، بتو، یارب، نرسد هیچ زوال!
3 کاتبان قلم صنع، که مشکین رقمند صفحه روی تو آراسته اند از خط و خال
4 با تو خواهم که: صبا حال مرا عرضه دهد لیکن آنجا که تویی باد صبا را چه مجال؟
1 من و تخیل حسنت، چه یار بهتر ازین؟ بغیر عشق چه ورزم؟ چه کار بهتر ازین؟
2 بروزگار شدی یار من، بحمدالله دگر چه کار کند روزگار بهتر ازین؟
3 بغمزه آهوی چشمت شکار مردم کرد که دید آهوی مردم شکار بهتر ازین؟
4 ز جرعه کرمت بیشتر فشان بر من تو ابر رحمتی، آخر ببار بهتر ازین
1 از فراق آن پری هر دم فزون شد درد من ساخت ظاهر درد دل را اشک و رنگ زرد من
2 تا بکی از عشق او جور و جفا خواهم کشید؟ ای رفیقان، سوخت دیگر جان غم پرورد من
3 گر چه دور از آستان دوست گشتم خاک راه کاش! روزی باد در کویش رساند گرد من
4 آتش عشق تو در جان من شیدا فتاد شد مدد با آتش عشق تو آه سرد من
1 وه! که رفت آن شوخ و بر ما کرد بیداد از فراق از فراق او بفریادیم، فریاد از فراق!
2 یار با اغیار و ما محروم، کی باشد روا؟ دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فراق
3 در فراقت حالم از هر مشکلی مشکل ترست هیچ کس را این چنین مشکل نیفتاد از فراق
4 آنکه روزم را سیه کرد از فراقت، همچو شب روز او چون روزگار من سیه باد از فراق!