گفتی: بگو که: بنده فرمان از هلالی جغتایی غزل 383
1. گفتی: بگو که: بنده فرمان کیستی؟
ما بنده توایم، تو سلطان کیستی؟
1. گفتی: بگو که: بنده فرمان کیستی؟
ما بنده توایم، تو سلطان کیستی؟
1. بر من، ای شوخ، ستمها کردی
بارک الله! که: کرمها کردی
1. رفتی، ای ماه، که از مهر وفا میکردی
کاش! میبودی و صدگونه جفا میکردی
1. ای شهسوار حسن، بمیدان خوش آمدی
از جلوه های ناز خرامان خوش آمدی
1. دوشینه کجا رفتی و مهمان که بودی؟
دل بی تو بجان بود، تو جانان که بودی؟
1. ای مسلمانان، گرفتارم بدست کافری
شوخ چشمی، تیز خشمی، ظالمی، غارتگری
1. چند پرسم خبر وصل و نیابم اثری؟
مگر این بخت بخوابست و ندارد خبری؟
1. من بنده کمین و تو سلطان کشوری
روزی بچشم لطف برین بنده بنگری
1. ز دوری تا به کی، ما را چنین مهجور میداری؟
وگر نزدیک میآیم تو خود را دور میداری
1. تو در میدان و من چون گوی در ذوق سراندازی
تو شوق گوی بازی داری و من شوق سربازی
1. دلا، رفت آنکه: وصل دلستانی داشتم روزی
نشاید زنده بود اکنون که: جانی داشتم روزی
1. شب فراق ز صبحم خبر چه میپرسی؟
چو روز من سیه است، از سحر چه میپرسی؟