1 بهر خون ریز دلم، ترک کمان ابروی من راست چون تیر آمد و بنشست در پهلوی من
2 شب دل گم گشته می جستم بگرد کوی او گفت: ای بیدل، چه میجویی بگرد کوی من؟
3 پیش و پس تا چند در روی رقیبان بنگری؟ روی ایشان را مبین، شرمی بدار از روی من
4 از تو این قیدی که من دارم، خلاصی مشکلست کز خم زلف تو زنجیریست بر هر موی من
1 شهید عشقم و از خاک من خون داده نم بیرون وزان نم لاله خونین برآورده علم بیرون
2 گر از طوف حریم کعبه کویت خبر یابد ز شوق آن پرد روح از تن مرغ حرم بیرون
3 در آب و آتشم، از دیده و دل، دم بدم، بی تو مرو، بهر خدا، از دیده و دل دم بدم بیرون
4 دل احوال پریشانی خود بنویسد از زلفت که سوزد کاغذ و دود آید از نوک قلم بیرون
1 مسلمانان، مرا جان خواهد آمد از الم بیرون که می آید هلال ابروی من از خانه کم بیرون
2 بر آن در، انتظاری می برم، با آنکه می دانم که شاهان بهر درویشان نیایند از حرم بیرون
3 مرا این دم تو خواهی کشت یا هجران دم دیگر؟ بهر تقدیر جانم خواهد آمد دم بدم بیرون
4 ز بهر گریه پنهانی در از اغیار بر بستم ولی دیوار داد از جانب همسایه نم بیرون
1 مردم از درد و نگفتی: دردمند ماست این دردمندان را نمی پرسی، چه استغناست این؟
2 سایه بالای آن سرو از سر من کم مباد! زانکه بر من رحمتی از عالم بالاست این
3 خواستم کان سرو روزی در کنار آید، ولی با کجی های فلک هرگز نیاید راست این
4 جای دل در سینه بود و جای تیرت در دلم آن ز جا رفتست؟ اما هم چنان برجاست این
1 دلا، زان لب زلال خضر می خواهی، خیالست این ز آتش آب می جویی، تمنای محالست این
2 کسان گویند: هر جوینده ای یابنده می باشد ترا می جویم و هرگز نمی یابم، چه حالست این؟
3 قدت را نی الف می خوانم و نی سرو می گویم بلند و پست چون گویم؟ که دور از اعتدالست این
4 بهجرانش دم آبی که می گردد نصیب من جدا زان لب حرامم باد! اگر گویم: حلالست این
1 آخر، ای آرام جان، سوی دل افگاری ببین از جفاکاری حذر کن، در وفاداری ببین
2 تا بکی فارغ نشینی؟ لحظه ای بیرون خرام بر سر آن کوی هر سو عاشق زاری ببین
3 یک دو روزی جلوه کن در شهر و از سودای خویش هر طرف دیوانه ای دیگر ببازاری ببین
4 سوی من بین و بدشنامی مشرف کن مرا گر بدین تشریف لایق نیستم، باری ببین
1 من و تخیل حسنت، چه یار بهتر ازین؟ بغیر عشق چه ورزم؟ چه کار بهتر ازین؟
2 بروزگار شدی یار من، بحمدالله دگر چه کار کند روزگار بهتر ازین؟
3 بغمزه آهوی چشمت شکار مردم کرد که دید آهوی مردم شکار بهتر ازین؟
4 ز جرعه کرمت بیشتر فشان بر من تو ابر رحمتی، آخر ببار بهتر ازین
1 روز نوروزست و ما را مجلس افروزی چنین سالها شد کز خدا می خواستم روزی چنین
2 از جفاگاری نهادی گوش بر قول رقیب تا چها آموختی باز از بد آموزی چنین؟
3 هر شبی در کنج غم گریان و سوزانم چو شمع غرق آب و آتشم، با گریه و سوزی چنین
4 پیش تیر غمزه اش بردم دل صد چاک را چون نگه دارم دل از پیکان دلدوزی چنین؟
1 عاشقم کردی و گفتی با رقیب تندخو عاشق روی توام، با هر که می خواهی بگو
2 جان من، دلجویی اغیار کردن تا بکی؟ گاه گاهی هم دل سرگشته ما را بجو
3 ای طبیب، از بهر درد ما غم درمان مخور زانکه ما با درد بی درمان او کردیم خو
4 همچو مویی شد تنم، گو: از میان بردار عشق بعد ازین مویی نگنجد در میان ما و او
1 خوش باشد اگر باشم در طرف چمن با او من باشم و او باشد، او باشد و من با او
2 بر هم زدن چشمش جان می برد از مردم کی زنده توان بودن یک چشم زدن با او؟
3 با او چو پس از عمری خواهم سخنی گویم هرگز نشود پیدا تقریب سخن با او
4 جانم بر جانانست، من خود تن بی جانم آری ز کجا باشد جان در تن و تن با او؟