1 بخاک پای تو، ای سرو ناز پرور من که جز هوای وصال تو نیست در سر من
2 براه عشق تو خاکم، طریق من اینست درین طریق نباشد کسی برابر من
3 غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم که نیست لایق تو کلبه محقر من
4 ز جلوه سمن و سرو دل نیاساید کجاست سرو سهی قامت سمن بر من؟
1 پشت و پناه من بود، دیوار دلبر من از گریه بر سر افتاد، ای خاک بر سر من!
2 لیلی کجا و حسنت؟ مجنون کجا و عشقم؟ نه آن مقابل تو، نه این برابر من
3 من مانده دست بر سر از ناله دل خویش دل مانده پای در گل از دیده تر من
4 خوابم چگونه آید؟ کز چشم و دل همه شب باشد در آب و آتش بالین و بستر من
1 در کوی بتان نیست کسی زار تر از من در پیش عزیزان جهان خوارتر از من
2 گفتی که: مرا یار وفادار بسی هست هستند، ولی نیست وفادارتر از من
3 گر طالب آنی که: بیاری بنشینی بنشین، که ترا نیست کسی یار تر از من
4 چون غنچه اگر سینه تنگم بشکافی دانی که: نبودست دل افگار تر از من
1 نه رحم در دل یار و نه صبر در دل من اجل کجاست؟ که بس مشکلست مشکل من
2 ز مهوشان طمع مهر کرده ام، هیهات! زهی خیال کج و آرزوی باطل من
3 ز منزلی، که منم، ره بعیش نتوان برد که رهگذار غم افتاده است منزل من
4 بداغ لاله رخان چون برون روم زین باغ گل دگر ندهد غیر لاله از گل من
1 تا بکی تند شوی بهر جفای دل من؟ چند روزی بوفا کوش برای دل من
2 گر تو میداشتی این آتش پنهان، که مراست دل بی رحم تو میسوخت، چه جای دل من؟
3 حاش لله! که دلم ترک تو گوید بجفا کز جفاهای تو بیشست وفای دل من
4 زان دو گیسوی دلاویز چه امکان گریز؟ که دو زنجیر نهادند بپای دل من
1 ای قدت نازک نهال جویبار چشم من لطف کن، برخیز و بنشین بر کنار چشم من
2 چشم مردم را غبار از گرد میباشد، ولی میبرد گرد سر کویت غبار چشم من
3 اشک من هر کس که دید از کار چشمم دست شست گوشه چشمی گرفت از دست کار چشم من
4 قطره خون بود کز دل داشت چشمم یادگار برکنار افتاد اکنون یادگار چشم من
1 فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من
2 چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من
3 من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟ که با من مهربان گردد مه نامهربان من؟
4 زبان یار شیرینست و کام من بصد تلخی زهی لذت! اگر باشد زبانش در دهان من
1 گفتیم: چون زنده مانی در غم هجران من؟ خواستم مرگ خود، اما بر نیامد جان من
2 درد من عشقست و درمانش بغیر از صبر نیست چون کنم؟ کز درد مشکل تر بود درمان من
3 من خود از جان بنده ام فرمان عشقت را، ولی تا چه فرماید مرا این بخت نافرمان من؟
4 شمه ای ناگفته از سوز دلم، شهری بسوخت آه! اگر ظاهر شود این آتش پنهان من!
1 خوش آنکه در همه روی زمین تو باشی و من! بجز من و تو نباشد، همین تو باشی و من
2 بهار میرسد، آیا بود که در چمنی نشسته پای گل و یاسمین تو باشی و من؟
3 شدی بباغ، که آنجا خوشست مجلس می بلی خوشست، اگر همنشین تو باشی و من
4 مخوان بجلوه گه ناز خود رقیبان را همین بسست که، ای نازنین، تو باشی و من
1 گهی لطفست و گاهی قهر کار دلربای من ولی لطف از برای دیگران، قهر از برای من
2 بخوبان تا وفا کردم جفا دیدم، بحمدالله که تقریب جفای خوبرویان شد وفای من
3 دعای خویش را شایسته احسان نمیدانم خوشم گر لایق دشنام هم باشد دعای من
4 بدرد عشق خو کردم، ندارم تاب بیداری طبیبا، ترک درمان کن، که درد آمد دوای من