1 ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل با مردم بی غم نتوان گفت غم دل
2 جا کن به دل و دیده، که غیر از تو نشاید سلطان سراپرده چشم و حرم دل
3 ای صبر، کجایی؟ که ز حد میگذرد باز بر دل ستم آن مه و بر من ستم دل
4 پای دلم افگار شد از خار ره عشق ای کاش! درین ره نرسیدی قدم دل
1 من که باشم که می لعل بآن ماه کشم؟ بگذارید که حسرت خورم و آه کشم
2 بس که دریافت مرا لذت خونخواری عشق دل نخواهد که: دگر باده دلخواه کشم
3 تا کند سوی من از راه ترحم نظری هر زمان خیزم و خود را بسر راه کشم
4 میرم از غصه که: ناگاه بآن ماه رسد آه سردی که من سوخته ناگاه کشم
1 دردمندم، گر مرا درمان نباشد، گو: مباش دردمندان ترا گر جان نباشد، گو: مباش
2 گر غریبی بر سر کویت بمیرد، گو: بمیر ور گدایی بر در سلطان نباشد، گو: مباش
3 چند روزی با جمالت عشق پنهان باختم بعد ازین این قصه گر پنهان نباشد، گو: مباش
4 عاشق دیوانه ام، سامان کار از من مجوی عاشق دیوانه را سامان نباشد، گو: مباش
1 گر جفایی رفت، از جانان جدایی چون کنم؟ من سگ آن آستانم، بی وفایی چون کنم؟
2 بعد عمری آشنا گشتی بصد خون جگر باز اگر بیگانه گردی، آشنایی چون کنم؟
3 رفتی و در محنت جان کندنم انداختی گر بیایی زنده مانم، ور نیایی چون کنم؟
4 زاهدا، از نقل و می بیهوده منعم میکنی من که رندی کرده باشم، پارسایی چون کنم؟
1 دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟ چاره صبرست، ولی صبر ندارم، چه کنم؟
2 ریخت خون جگر از گوشه چشمم بکنار و آن جگر گوشه نیامد بکنارم، چه کنم؟
3 ای طبیب، این همه زحمت مکش و رنج مبر زار میمیرم، اگر جان نسپارم چه کنم؟
4 چند گویی که: برو، دامنم از کف بگذار وای! اگر دامنت از کف بگذارم چه کنم؟
1 ای بی وفا، چه چاره کنم با جفای تو؟ تا کی جفا کشم بامید وفای تو؟
2 چون مبتلای عشق ترا نیست چاره ای بیچاره عاشقی که شود مبتلای تو!
3 میخواهم از خدا بدعا صدهزار جان تا صد هزار بار بمیرم برای تو
4 من کیستم که بهر تو جانرا فدا کنم؟ ای صد هزار جان مقدس فدای تو!
1 یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: به چشم! گفت: قطعا هم مبین سوی دگر، گفتم: به چشم!
2 گفت: یار از غیر ما پوشان نظر، گفتم: به چشم! وانگهی دزدیده در ما مینگر، گفتم: به چشم!
3 گفت: با ما دوستی میکن به دل، گفتم: به جان! گفت: راه عشق ما میرو به سر، گفتم: به چشم!
4 گفت: با چشمت بگو تا: در میان مردمان سوی ما هردم نیندازد نظر، گفتم: به چشم!
1 روزی که در فراق جمال تو بودهام گریان در اشتیاق وصال تو بودهام
2 هرسو که رفتهام به هوای تو رفتهام هرجا که بودهام به خیال تو بودهام
3 هرگه شکرلبی به کسی کرد گفتوگو در حسرت جواب و سؤال تو بودهام
4 جایی که داغ بر ورق لاله دیدهام آنجا به یاد عارض و خال تو بودهام
1 بیا، تا نقد جان را برفشانم در هوای تو بنه پا بر سرم، تا سر نهم بر خاک پای تو
2 معاذالله! مرا در دادن جان نیست تقصیری نه یک جان بلکه گر صد جان بود، سازم فدای تو
3 مرا تا مبتلا کردی، اسیر صد بلا کردی که، یارب، هیچکس هرگز نگردد مبتلای تو!
4 تو، ای نازک دل، آخر با جفا آزرده می گردی مبادا آنکه باشد آه سردی در قفای تو!
1 با تو خواهم شرح غمهای دل محزون کنم لیک از خوی تو میترسم، ندانم چون کنم؟
2 چند دارم در فراقش حالت نزع روان؟ کاشکی! یکبارگی جان را ز تن بیرون کنم
3 من به این دل بس نمیآیم، ندانم چاره چیست؟ تا به چند افسانه گویم؟ تا به کی افسون کنم؟
4 گر به دامان فلک ریزم، هلالی، اشک خود رنگ زرد ماه را همچون شفق گلگون کنم