دیده ام از تو بلایی که از هلالی جغتایی غزل 395
1. دیده ام از تو بلایی که ندیدست کسی
بلکه زین گونه جفا هم نشنیدست کسی
...
1. دیده ام از تو بلایی که ندیدست کسی
بلکه زین گونه جفا هم نشنیدست کسی
...
1. تا کی بکنج صبر جگر خون کند کسی؟
امکان صبر نیست، دگر چون کند کسی؟
...
1. چند از بلای هجر جگر خون کند کسی؟
عشقست و صد هزار بلا، چون کند کسی؟
...
1. بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسی
جان اگر نیست و گر هست تویی جان کسی
...
1. زهی شراب لبت مایه طربناکی!
نموده نرگس مستت هزار بی باکی
...
1. آخر، ای شوخ، دل از جور تو غمگین تا کی؟
وین جفاهای تو بر عاشق مسکین تا کی؟
...
1. جان من در فرقت جانان برآید کاشکی!
هم اجل، چون عمر، ما را بر سرآید کاشکی!
...
1. یار دور از صحبت اغیار بودی کاشکی!
گه گهی با عاشق خود یار بودی کاشکی!
...
1. با تو از اول نبودی آشنایی کاشکی!
یا نبودی آخر این داغ جدایی کاشکی!
...
1. ای گلستان جمالت در کمال خرمی
عالم از ناز تو پر شد، نازنین عالمی
...
1. اگر بلطف بخوانی وگر بجور برانی
تو پادشاهی و ما بنده توایم، تو دانی
...
1. تو از من فارغ و من از تو دارم صد پریشانی
نمی دانم تغافل می کنی، یا خود نمی دانی
...