1 اگر برای تو مردن، چه باک از آن مردن؟ هزار بار برای تو می توان مردن
2 بروز وصل تو دانی که چیست حالت ما؟ نفس نفس بتودیدن، زمان زمان مردن
3 زمان عشق و جوانیست مرگ من مطلب که مشکلست بصد آرزو جوان مردن
4 بر آستان تو جان می دهم، چه بهتر ازین؟ سعادتست بر آن خاک آستان مردن
1 خط ریحانش رقم بر نسترن خواهد زدن سنبل تر پنجه بر روی سمن خواهد زدن
2 سروناز من، که سوی باغ شد دامن کشان طعنها بر نازنینان چمن خواهد زدن
3 گر هلالی ناگهان در کنج غم آهی کشید آتشی در خانمان خویشتن خواهد زدن
4 گل برگ را ز سایه سنبل نقاب کن در زیر سایه تربیت آفتاب کن
1 ای معلم، خاطر غمدیده من شاد کن بنده کردم، یک زمان آن سرو را آزاد کن
2 از گدای خویش فارغ مگذر، ای سلطان حسن یا بده داد من درویش، یا بیداد کن
3 خواه پیغامی فرست و خواه دشنامی بده از فراموشان، بهر نوعی که خواهی، یاد کن
4 دل نه صد چاکست؟ آخر مرهم لطفی بنه رحمتی فرما و این ویرانه را آباد کن
1 عید قربان شد، بیا عاشق کشی بنیاد کن دردمندان را بدرد نو مبارک باد کن
2 گفته ای: در دین ما رسم فراموشی خطاست چون کنی از ما فراموش، این سخن را یاد کن
3 با من آغاز تکلم کردی و بیخود شدم تا از اول بشنوم، بار دگر بنیاد کن
4 زینهار! ای دل، چو آن سلطان خوبان در رسد حال ما را عرضه ده، کر نشنود فریاد کن
1 ای دل، بکوی او مرو، از بیخودی غوغا مکن خود را و ما را بیش ازین در عاشقی رسوا مکن
2 ای اشک سرخ و گرم رو، بر چهره ام ظاهر مشو آبی که پنهان خورده ام در روی من پیدا مکن
3 تا چند ناز و سرکشی؟ آخر بجان آمد دلم بر عاشق مسکین خود زین بیش استغنا مکن
4 من حاضر و تو باکسان هر دم نمایی عشوه ای اینها مکن، ور می کنی، در پیش چشم ما مکن
1 از رشک سوختم، برقیبان سخن مکن گر می کنی، برای خدا، پیش من مکن
2 در آرزوی یک سخنم جان بلب رسید جانا، ترا که گفت که: با ما سخن مکن؟
3 هر جا که شمع جمع شدی سوختم ز رشک بهر خدا، که روی بهر انجمن مکن
4 عاشق منم، حکایت فرهاد تا بکی؟ جان کندنم ببین، سخن کوهکن مکن
1 برخیز و بسر وقت اسیران گذری کن چشمی بگشا، سوی غریبان نظری کن
2 ای گریه، بیا، در غم هجرش مددی کن وی ناله، برو، در دل سختش اثری کن
3 چون آینه هر لحظه بهر کس منما روی زنهار! که از آه دل ما حذری کن
4 خون شد جگر خلق، بدلها مزن آتش اندیشه ز دود دل خونین جگری کن
1 نظاره کن در آینه خود را، حبیب من اما بشرط آنکه نگردی رقیب من
2 من از وطن جدا و دل من ز من جدا آگاه نیست یار ز حال غریب من
3 زین سان که درد عشق توام ساخت ناتوان مشکل زیم، اگر تو نباشی طبیب من
4 تا کی خورم غم و پی تسکین درد خویش گویم بخود که: در ازل این شد نصیب من؟
1 از فراق آن پری هر دم فزون شد درد من ساخت ظاهر درد دل را اشک و رنگ زرد من
2 تا بکی از عشق او جور و جفا خواهم کشید؟ ای رفیقان، سوخت دیگر جان غم پرورد من
3 گر چه دور از آستان دوست گشتم خاک راه کاش! روزی باد در کویش رساند گرد من
4 آتش عشق تو در جان من شیدا فتاد شد مدد با آتش عشق تو آه سرد من
1 گر جدا سازی بتیغ جور بند از بند من از تو قطعا نگسلد سر رشته پیوند من
2 تلخ کامم، زان لب شیرین کرم کن خنده ای چیست چندین زهر چشم؟ ای شوخ شکر خند من
3 غمزه خونخواره ات را گر سر عاشق کشیست عاشق دیگر نخواهی یافتن مانند من
4 امشب از بخت سیه در کنج تاریک غمم یک زمان طالع شو، ای ماه سعادتمند من