1 عجب! که رسم وفا هرگز آن پری داند پری کجا روش آدمی گری داند؟
2 دلم بعشوه ربود اول و ندانستم که آخر اینهمه شوخی و دلبری داند
3 بعاشقان ستم دوست عین مصلحتست که شاه مصلحت کار لشکری داند
4 حدیث لعل خود از چشم درفشانم پرس که قدر گوهر سیراب گوهری داند
1 ماه من، عیدست و شهری را نظر بر روی تست روی تو چون ماه عید و ماه نو ابروی تست
2 روشن آن چشمی که ماه عید بر روی تو دید شادی آن کس که روز عید در پهلوی تست
3 می رود هر کس بطوف عید گاه از کوی تو من ز کویت چون روم؟ چون عید گاهم کوی تست
4 در صباح عید، اگر مشغول تکبیرند خلق بر زبانم از سحر تا شام گفت و گوی تست
1 چیست پیراهن آن دلبر شیرین حرکات؟ همچو سرچشمه خضرست و بدن آب حیات
2 این چه قدست و چه رفتار و چه شیرین حرکات؟ گوییا موج زنان می گذرد آب حیات
3 گر بیاد لب او زهر دهندم که: بنوش تلخی زهر ز هر در دهدم ذوق نبات
4 این چه ماهیست که در کلبه تاریک منست؟ آب حیوان نتوان یافت چنین در ظلمات
1 بیا، بیا، که دل و جان من فدای تو باد سری که بر تن من هست خاک پای تو باد
2 دلم بمهر تو صد پاره باد و هر پاره هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد
3 ز خانه تا بدر آیی و پا نهی بسرم سرم فتاده بخاک در سرای تو باد
4 ترا ببسمل من گر رضاست، بسم الله بیا، بیا، که قضا تابع رضای تو باد
1 یارب! غم ما را که بعرض تو رساند؟ کانجا که تویی باد رسیدن نتواند
2 خاکم چو برد باد، پریشان شوم از غم کز من بتو ناگاه غباری برساند
3 مشکل غم و دردیست که درد و غم ما را بی غم نکند باور و بی درد نداند
4 خونین جگری، کز غم هجران تو گرید از دیده بهر چشم زدن خون بچکاند
1 ای سر زلف تو کمند حیات نیست ز قید تو امید نجات
2 آب حیاتی تو و خط بر لبت سبزه تر بر لب آب حیات
3 شور من از خنده شیرین تست ریش دلم را نمکست این نبات
4 خاطر عاشق ز جهان فارغست مست ندارد خبر از کاینات
1 دی براهم دیدن و آنگاه نادیدن چه بود؟ روی گردانیدن و از راه گردیدن چه بود؟
2 گر نه در دل داشتی کز رشک گریم زار زار پیش من رخ در رخ اغیار خندیدن چه بود؟
3 خواستی کز ساغر حسرت خورم خون جگر ور نه در بزم رقیبان جرعه نوشیدن چه بود؟
4 من نمی دانم که این خشم ترا تقریب چیست؟ خود بگو آخر که: بی تقریب رنجیدن چه بود؟
1 چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت؟ سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت
2 تن چون موی را خواهم بگیسوی تو پیوستن بدین تقریب خود را خواهم افگندن بپهلویت
3 بروی خوبت از روزی که خط بندگی دادم ز غمهای جهان آزادم، ای من بنده رویت
4 بدور لاله و گل چون بگلگشت چمن رفتی خجل شد آن یک از رنگ تو و آن دیگر از بویت
1 وه! چه عمرست که در هجر تو بردم عاقبت؟ جان شیرین را بصد تلخی سپردم عاقبت
2 گر شکایت داشتی از ناله و درد سری رفتم و درد سر از کوی تو بردم عاقبت
3 بر لب آمد جان و در دل حسرت تیغت بماند تشنه لب جان دادم و آبی نخوردم عاقبت
4 بسکه آمد، چون قلم، بر فرق من تیغ جفا نام خود از تخته هستی ستردم عاقبت
1 ای چشم تو شوخ تر ز هر شوخ چشم از تو ندیده شوخ تر شوخ
2 از نام دو چشم خود چه پرسی؟ این فتنه گرست و آن دگر شوخ
3 بالله! که نزاد مادر دهر مانند تو نازنین پسر شوخ
4 مسکین دل عاشقان شکستند این سنگدلان سیمبر شوخ