در کوی تو آمد بسرم سنگ ملامت از هلالی جغتایی غزل 84
1. در کوی تو آمد بسرم سنگ ملامت
مشکل که ازین کوی برم جان بسلامت
...
1. در کوی تو آمد بسرم سنگ ملامت
مشکل که ازین کوی برم جان بسلامت
...
1. نا دیده میکنی، چو فتد دیده بر منت
جانم فدای دیدن و نادیده کردنت
...
1. اگر از آمدنم رنجه نگردد خویت
هر دم از دیده قدم سازم و آیم سویت
...
1. چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت؟
سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت
...
1. خدا را، تند سوی من مبین، چون بنگرم سویت
تغافل کن زمانی، تا ببینم یک زمان رویت
...
1. مرا بباده، نه باغ و بهار شد باعث
بهار و باغ چه باشد؟ که یار شد باعث
...
1. مشتاق درد را بمداوا چه احتیاج؟
بیمار عشق را بمسیحا چه احتیاج؟
...
1. بدین هوس که: دمی سر نهم بپای قدح
هزار بار فزون خوانده ام دعای قدح
...
1. ای چشم تو شوخ تر ز هر شوخ
چشم از تو ندیده شوخ تر شوخ
...
1. خوشا کسی که درین عالم خراب آباد
اساس ظلم فگند و بنای داد نهاد
...
1. دوش با صد عیش بودی، هر شبت چون دوش باد
گر چو خونم با حریفان باده خوردی نوش باد
...
1. بیا، بیا، که دل و جان من فدای تو باد
سری که بر تن من هست خاک پای تو باد
...