1 ای که از یار نشان می طلبی، یار کجاست؟ همه یارند، ولی یار وفادار کجاست؟
2 تا نپرسند، بخوبان غم دل نتوان گفت ور بپرسند، بگو: قوت گفتار کجاست؟
3 رفت آن تازه گل و ماند بدل خار غمش گل کجا جلوه گر و سرزنش خار کجاست؟
4 صبر در خانه ویرانه دل هیچ نماند خواب در دیده غمدیده بیدار کجاست؟
1 آن کمر بستن و خنجر زدنش را نگرید طرف دامن بمیان بر زدنش را نگرید
2 خلعت حسن و کمر ترکش نازش بینید عقد دستار بسر بر زدنش را نگرید
3 جانب گریه من چون نگرد از سر ناز خنده بر جانب دیگر زدنش را نگرید
4 شوخ من مست شد و ساغر می زد بسرم شوخی و مستی و ساغر زدنش را نگرید
1 مه ز جور فلک دوتا شده است؟ یا ز مه پاره ای جدا شده است
2 دل ز دستم شد و نیامد باز تا بدست که مبتلا شده است؟
3 زلف را بیش ازین بباد مده که بسی فتنه در هوا شده است
4 نیست گل در چمن که بی رخ تو غنچه را پیرهن قبا شده است
1 دل چه باشد کز برای یار ازان نتوان گذشت یار اگر اینست، بالله می توان از جان گذشت
2 از خیال آن قد رعنا گذشتن مشکلست راست میگویم، بلی، از راستی نتوان گذشت
3 جز بروز وصل عمر و زندگی حیفست حیف حیف از آن عمری که بر من در شب هجران گذشت
4 یار بگذشت، از همه خندان و از من خشمناک عمر بر من مشکل و بر دیگران آسان گذشت
1 شیشهٔ می دور از آن لبهای میگون میگریست تا دل خود را دمی خالی کند، خون میگریست
2 دوش بر سوز دل من گریهها میکرد شمع چشم من آن گریه را میدید و افزون میگریست
3 آن نه شبنم بود در ایام لیلی، هر صباح آسمان شب تا سحر بر حال مجنون میگریست
4 سیل در هامون، صدا در کوه، میدانی چه بود؟ از غم من کوه مینالید و هامون میگریست
1 رند لب تشنه چرا جام شرابی نزند؟ چون کسی بر جگر سوخته آبی نزند
2 هر که خواهد که دمی جام کشد، همچو حباب خیمه عشق چرا بر سر آبی نزند؟
3 شهر ویران کنم از اشک خود، ای گنج مراد تا دم از عشق تو هر خانه خرابی نزند
4 با همه مشک فشانی نتواند سنبل که خم زلف ترا بیند و تابی نزند
1 جز بندگیم کاری از دست نمی آید من بنده فرمانم، تا دوست چه فرماید؟
2 تو عمر من و وصلت آسایش عمر من یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید
3 ای گل، تو بحسن خود مغرور مشو چندین کین خوبی ده روزه بسیار نمی پاید
4 تا چند جفاگاری، شوخی و دل افگاری؟ جایی که وفا باشد اینها بچه کار آید؟
1 هرگز آن شوخ بما غیر نگاهی نکند آن هم از ناز کند گاهی و گاهی نکند
2 می روم بر سر راهش بامید نظری آه! اگر بگذرد آن شوخ و نگاهی نکند
3 این همه ناله، که من می کنم از درد فراق هیچ ماتم زده خانه سیاهی نکند
4 حاصل عشق همین بس که: اسیر غم او دل بمالی ندهد، میل بجاهی نکند
1 دلهای مردمان بنشاط جهان خوشست در دل مرا غمیست، که خاطر بآن خوشست
2 چون نیست خوشدل از تن زارم سگ درش سگ بهتر از کسی، که باین استخوان خوشست
3 خوش نیست چشم مردم بیگانه جای یار چون یار من پریست ز مردم نهان خوشست
4 از درد ناله کردم و درمان من نکرد گویا دلش بدرد من ناتوان خوشست
1 ز باغ عمر عجب سرو قامتی برخاست بگو که: در همه عالم قیامتی برخاست
2 سمند عشق بهر منزلی، که جولان کرد غبار فتنه ز گرد ملامتی برخاست
3 مقیم کوی تو چون در حریم کعبه نشست بآه حسرت و اشک ندامتی برخاست
4 دلم براه ملامت فتاد و این عجبست عجب تر آن که: ز کوی سلامتی برخاست