عشقبازی چه بلا فکر خطایی از هلالی جغتایی غزل 60
1. عشقبازی چه بلا فکر خطایی بودست!
عشق خود عشق نبودست، بلایی بودست
1. عشقبازی چه بلا فکر خطایی بودست!
عشق خود عشق نبودست، بلایی بودست
1. راه وفا پیش گیر، کان ز جفا خوشترست
گر چه جفایت خوشست، لیک وفا خوشترست
1. دلهای مردمان بنشاط جهان خوشست
در دل مرا غمیست، که خاطر بآن خوشست
1. مرا ز عشق تو صد گونه محنت و المست
هزار محنت و با محنتی هزار غمست
1. جان من، الله الله! این چه تنست؟
نه تن تست، بلکه جان منست
1. این همه لاله، که سر بر زده از خاک منست
پارهای جگر سوخته چاک منست
1. این چنین بیرحم و سنگین دل، که جانان منست
کی دل او سوزد از داغی، که بر جان منست؟
1. بهر که قصه دل گفته ام دلش خونست
توهم مپرس ز من، تا نگویمت چونست
1. نخل بالای تو سر تا بقدم شیرینست
این چه نخلست که هم نازک و هم شیرینست؟
1. برخیز، تا نهیم سر خود بپای دوست
جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست
1. گفتی: بگو که: در چه خیالی و حال چیست؟
ما را خیال تست، ترا در خیال چیست؟
1. شیشهٔ می دور از آن لبهای میگون میگریست
تا دل خود را دمی خالی کند، خون میگریست