1 ز آب چشم من گل شد، به راه عشق، منزلها ندانم تا چه گُلها بشکفد آخر ازین گِلها؟
2 شکستی عهد و بر دلهای مسکین سوختی داغی زهی داغی که تا روز قیامت ماند بر دلها!
3 من از خوبان بسی غمهای مشکل دیدهام، لیکن غم هجران بود مشکلترین جمله مشکلها
4 سزد گر بر سر تابوت ما گریند در کویش چرا کز منزل مقصود بربستیم محملها
1 یار ما هرگز نیازارد دل اغیار را گل سراسر آتشست، اما نسوزد خار را
2 دیگر از بی طاقتی خواهم گریبان چاک زد چند پوشم سینه ریش و دل افگار را؟
3 بر من آزرده رحمی کن، خدا را، ای طبیب مرهمی نه، کز دلم بیرون برد آزار را
4 باغ حسنت تازه شد از دیده گریان من چشم من آب دگر داد آن گل رخسار را
1 هست آرزوی کشتن آن تند خو مرا گر او نکشت، می کشد این آرزو مرا
2 جان من از جدایی آن مه بلب رسید ای وای! گر فلک نرساند باو مرا
3 با ذوق جستجوی تو آسوده خاطرم آسودگی مباد ازین جستجو مرا
4 ننگست عاشقان جهان را ز نام من عاشق مگوی، هر چه توانی بگو مرا
1 من با تو یکدلم، سخن و قول من یکیست اینست قول من که شنیدی، سخن یکیست
2 بگداختم، چنانکه اگر سر برم بجیب کس پی نمی برد که: درین پیرهن یکیست
3 خواهم بصد هزار زبان وصف او کنم لیکن مقصرم، که زبان در دهن یکیست
4 ماه مرا بزهره جبینان چه نسبتست؟ ایشان چو انجمند و مه انجمن یکیست
1 باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد هر چه تدبیر خرد بود همه باطل شد
2 خواستم عشق بتان کم شود، افزون گردید گفتم: آسان شود این کار، بسی مشکل شد
3 پای هر کس، که بسر منزل عشق تو رسید آخرالامر سرش خاک همان منزل شد
4 اشک، چون راز دلم گفت، فتاد از نظرم با وجودی که بصد خون جگر حاصل شد
1 لعل جانبخشت، که یاد از آب حیوان میدهد زنده را جان میستاند، مرده را جان میدهد
2 دور بادا چشم بد، کامروز در میدان حسن شهسوار من سمند ناز جولان میدهد
3 یارب! اندر ساغر دوران شراب وصل نیست یا به دور ما همه خوناب هجران میدهد؟
4 دل مگر پا بسته زلف تو شد کز حال او باد میآید، خبرهای پریشان میدهد؟
1 کاکل ز چه بگذاشته ای تا کمر خود؟ مگذار بلاهای چنین را بسر خود
2 رفتار ترا، گر ملک از عرش ببیند آید بزمین فرش کند بال و پر خود
3 چشم تو نهان یک نظر از لطف بینداخت ما را ز چه انداخته ای از نظر خود؟
4 دیروز ز حال همه عالم خبرم بود امروز چنانم که: ندارم خبر خود
1 عشقبازی چه بلا فکر خطایی بودست! عشق خود عشق نبودست، بلایی بودست
2 کاش بینند بی خبران حسن ترا تا بدانند که ما را چه خدایی بودست
3 در دیاری که گل روی ترا پروردند خوش بهاری و فرح بخش هوایی بودست!
4 عهد کردی که وفا پیشه کنی، جهد بکن تا بدانم که درین عهد وفایی بودست
1 خوشا کسی که درین عالم خراب آباد اساس ظلم فگند و بنای داد نهاد
2 بیا، بیا، که از آن رفتگان بیاد آریم که رفته اند و ازیشان کسی نیارد یاد
3 مکن اقامت و بنیاد خانمان مفگن که دست حادثه خواهد فگندش از بنیاد
4 توانگری که در خیر بر فقیران بست دری ز عالم بالا بروی او نگشاد
1 گر دلم زین گونه آه دم بدم خواهد کشید آتش پنهان من آخر علم خواهد کشید
2 زیر کوه غم تن فرسوده کاهی بیش نیست برگ کاهی چند، یارب! کوه غم خواهد کشید؟
3 تنگ شد بر عاشق بی خانمان شهر وجود بعد ازین خود را بصحرای عدم خواهد کشید
4 نم کشد از آب چشمم خاک هر سر منزلی اشک اگر اینست بام چرخ نم خواهد کشید