1 من بکویت عاشق زار و دل غمگین غریب چون زید بیچاره عاشق؟ چون کند مسکین غریب؟
2 پرسش حال غریبان رسم و آیینست، لیک هست در شهر شما این رسم و این آیین غریب
3 در خم زلف کجت دلها غریب افتاده اند زلف تو شام غریبانست و ما چندین غریب
4 وقت دشنامم بشکر خنده لب بگشا، که هست در میان تلخ گفتن خنده شیرین غریب
1 ای شده خوی تو با من بتر از خوی رقیب روزم از هجر سیه ساخته چون روی رقیب
2 گفته بودی که: سگ ما ز رقیب تو بهست لیک پیش تو به از ماست سگ کوی رقیب
3 بسکه از کعبه کوی تو مرا مانع شد گر همه قبله شود، رو نکنم سوی رقیب
4 آن همه چین که در ابروی رقیبت دیدم کاش در زلف تو بودی، نه در ابروی رقیب
1 ای سر زلف تو کمند حیات نیست ز قید تو امید نجات
2 آب حیاتی تو و خط بر لبت سبزه تر بر لب آب حیات
3 شور من از خنده شیرین تست ریش دلم را نمکست این نبات
4 خاطر عاشق ز جهان فارغست مست ندارد خبر از کاینات
1 چیست پیراهن آن دلبر شیرین حرکات؟ همچو سرچشمه خضرست و بدن آب حیات
2 این چه قدست و چه رفتار و چه شیرین حرکات؟ گوییا موج زنان می گذرد آب حیات
3 گر بیاد لب او زهر دهندم که: بنوش تلخی زهر ز هر در دهدم ذوق نبات
4 این چه ماهیست که در کلبه تاریک منست؟ آب حیوان نتوان یافت چنین در ظلمات
1 وه! چه عمرست که در هجر تو بردم عاقبت؟ جان شیرین را بصد تلخی سپردم عاقبت
2 گر شکایت داشتی از ناله و درد سری رفتم و درد سر از کوی تو بردم عاقبت
3 بر لب آمد جان و در دل حسرت تیغت بماند تشنه لب جان دادم و آبی نخوردم عاقبت
4 بسکه آمد، چون قلم، بر فرق من تیغ جفا نام خود از تخته هستی ستردم عاقبت
1 در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟
2 هنوز جلوه آن گنج حسن پنهان بود که عشق فتنه درین عالم خراب انداخت
3 قضا نگر که: چو پیمانه ساخت از گل من مرا بیاد لبش باز در شراب انداخت
4 فسانه دگران گوش کرد در شب وصل ولی بنوبت من خویش را بخواب انداخت
1 ما عاشقیم و بی سر و سامان و می پرست قانع بهر چه باشد و فارغ ز هر چه هست
2 ای رند جرعه نوش، تو و محنت خمار ما و نشاط مستی عشق از می الست
3 دی آن سوار شوخ کمر بست و جلوه کرد در صورتی که هر که بدیدش کمر ببست
4 هر کس که دل بدست بتی داد همچو من سنگی گرفت و شیشه ناموس را شکست
1 ای که از یار نشان می طلبی، یار کجاست؟ همه یارند، ولی یار وفادار کجاست؟
2 تا نپرسند، بخوبان غم دل نتوان گفت ور بپرسند، بگو: قوت گفتار کجاست؟
3 رفت آن تازه گل و ماند بدل خار غمش گل کجا جلوه گر و سرزنش خار کجاست؟
4 صبر در خانه ویرانه دل هیچ نماند خواب در دیده غمدیده بیدار کجاست؟
1 ای که می پرسی ز من کان ماه را منزل کجاست؟ منزل او در دلست، اما ندانم دل کجاست
2 جان پاکست آن پری رخسار، از سر تا قدم ور نه شکلی این چنین در نقش آب و گل کجاست؟
3 ناصحا، عقل از مقیمان سر کویش مخواه ما همه دیوانه ایم، این جا کسی عاقل کجاست؟
4 آرزوی ساقی و پیر مغان دارم بسی آن جوان خوبرو و آن مرشد کامل کجاست؟