1 غمی، کز درد عشقت، بر دل ناشاد میآید اگر با کوه گویم، سنگ در فریاد میآید
2 دلم، روزی که طرح عشق میانداخت، دانستم که: گر سازم بنای صبر بی بنیاد میآید
3 نمیدانم چه بیرحمیست آن سلطان خوبان را که هرگه داد خواهم بر سر بیداد میآید
4 رقیبا، گر ترا اندیشه ما نیست معذوری کجا بیدرد را از دردمندان یاد میآید؟
1 وه! چه شورانگیزی، این شیرین پسر؟ هم نمک می ریزد از تو، هم شکر
2 خاک پایت، چون مرا فرق سرست من چرا بر دارم از پای تو سر؟
3 خاک گشتم، لاله از خاکم دمید هم چنان داغ تو دارم بر جگر
4 بی خبر بودن ز عالم، آگهیست زاهد افسرده کی دارد خبر؟
1 با رخ زرد آمدم سوی درت، ای سروناز یعنی آوردم بخاک درگهت روی نیاز
2 دولت حسن و جوانی یک دو روزی بیش نیست در نیاز ما نگر، چندین بحسن خود مناز
3 عمر بگذشت و شب تاریک هجر آخر نشد یا شبم کوتاه می بایست، یا عمرم دراز
4 تاب بیماری ندارم بیش ازینها، ای فلک یا نسیم روح پرور، یا سموم جان گداز
1 دلم، پیش لبت، با جان شیرین در فغان آمد خدا را، چاره دل کن، که این مسکین بجان آمد
2 بیا، ای سرو، گلزار جوانی را غنیمت دان که خواهد نوبهار حسن را روزی خزان آمد
3 ببزم دیگران، دامن کشان، تا کی توان رفتن؟ بسوی عاشقان هم گاه گاهی میتوان آمد
4 حیاتی یافتم از وعده قتلش، بحمد الله! که ما را هر چه در دل بود او را بر زبان آمد
1 شمع، دوش از ناله من گریه بسیار کرد غالبا سوز دل من در دل او کار کرد
2 حال دل می داند آن شوخ و تغافل می کند این سزای آنکه سر عشق را اظهار کرد
3 ناله من این همه زان ماه خوش رفتار نیست هر چه با من کرد دور چرخ کج رفتار کرد
4 عاشقان زین پیش دایم عزتی می داشتند محنت عشقش عزیزان جهان را خوار کرد
1 تا ز خط عنبرین حسن تو شد بیش تر عاشق روی توام بیشتر از پیش تر
2 ای بتو میل دلم هر نفسی بیشتر خوبی تو هر زمان بیشتر از پیش تر
3 پرسش اگر میکنی عاشق درویش را از همه عاشق ترم وز همه درویش تر
4 با غم ایوب نیست رنج مرا نسبتی صبرم ازو کمترست، دردم ازو بیش تر
1 عید شد، هر گوشه، خلقی ماه نو دارد هوس گوشه ابرو نمودی، ماه ما اینست و بس
2 هست فردا عید و هر کس ماه نو دارد هوس عید ما روی تو و ماه نو ابروی تو بس
3 میروی خندان و میگویی: مبارک باد عید! همچو عید ما مبارک نیست عید هیچ کس
4 در غمت، گر جان بدشواری دهم، معذور دار زانکه دل تنگست و آسان بر نمی آید نفس
1 نخل بالای تو سر تا بقدم شیرینست این چه نخلست که هم نازک و هم شیرینست؟
2 بسکه چون نیشکری نازک و شیرین و لطیف بند بند تو، ز سر تا بقدم شیرینست
3 گر چه در عهد تو شیرین سخنان بسیارند کس بشیرین سخنی مثل تو کم شیرینست
4 دم صبحست، بیا، تا قدح از کف ننهیم که می تلخ درین یک دو سه دم شیرینست
1 یار اگر مرهم داغ دل محزون نشود با چنین داغ دلم خون نشود چون نشود؟
2 جز دل سخت تو خون شد همه دلها ز غمم دل مگر سنگ بود کز غم من خون نشود
3 این که با ما ستمت کم نشود باکی نیست کوشش ما همه اینست که: افزون نشود
4 گر بسر منزل لیلی گذری، جلوه کنان نیست ممکن که: ترا بیند و مجنون نشود
1 آه و صد آه! که آن مه ز سفر دیر آمد شمع خورشید جمالش بنظر دیر آمد
2 گفت: سوی تو بقاصد بفرستم خبری وه! که قاصد نفرستاد و خبر دیر آمد
3 تو مدد گار شو، ای خضر، که آن آب حیات سوی این سوخته تشنه جگر دیر آمد
4 نوبهار چمن عیش بدل شد بخزان زانکه آن شاخ گل تازه و تر دیر آمد