1 عشقبازی چه بلا فکر خطایی بودست! عشق خود عشق نبودست، بلایی بودست
2 کاش بینند بی خبران حسن ترا تا بدانند که ما را چه خدایی بودست
3 در دیاری که گل روی ترا پروردند خوش بهاری و فرح بخش هوایی بودست!
4 عهد کردی که وفا پیشه کنی، جهد بکن تا بدانم که درین عهد وفایی بودست
1 راه وفا پیش گیر، کان ز جفا خوشترست گر چه جفایت خوشست، لیک وفا خوشترست
2 روی چو گل برگ تو از همه گلها فزون کوی چو گلزار تو از همه جا خوشترست
3 هجر بتان ناخوشست، سرزنش خلق نیز دیدن روی رقیب از همه ناخوشترست
4 بارخش، ای نقشبند، دعوی صورت مکن صنعت خود را مبین، صنع خدا خوشترست
1 دلهای مردمان بنشاط جهان خوشست در دل مرا غمیست، که خاطر بآن خوشست
2 چون نیست خوشدل از تن زارم سگ درش سگ بهتر از کسی، که باین استخوان خوشست
3 خوش نیست چشم مردم بیگانه جای یار چون یار من پریست ز مردم نهان خوشست
4 از درد ناله کردم و درمان من نکرد گویا دلش بدرد من ناتوان خوشست
1 مرا ز عشق تو صد گونه محنت و المست هزار محنت و با محنتی هزار غمست
2 اگر چه با من مسکین بسی جفا کردی زیاده ساز جفا را، که این هنوز کمست
3 تویی حیات من و من ز فرقتت بیمار بیا، که یک دو سه روزی حیات مغتنمست
4 بیا و بر سر بیمار خود دمی بنشین مرو، که آنچه تمنای تست دم بدمست
1 جان من، الله الله! این چه تنست؟ نه تن تست، بلکه جان منست
2 این که گل در عرق نشست و گداخت همه از انفعال آن بدنست
3 صد سخن گفتمت، بگو سخنی کین همه از برای یک سخنست
4 هست دشنام تلخ تو شیرین چون نباشد؟ کزان لب و دهنست
1 این همه لاله، که سر بر زده از خاک منست پارهای جگر سوخته چاک منست
2 درد عشاق ز درمان کسی به نشود خاصه دردی، که نصیب دل غمناک منست
3 استخوانهای من از خاک درش بردارید باغ فردوس چه جای خس و خاشاک منست؟
4 همه کس را بجمالش نظری هست ولی لایق چهره پاکش نظر پاک منست
1 این چنین بیرحم و سنگین دل، که جانان منست کی دل او سوزد از داغی، که بر جان منست؟
2 ناصحا، بیهوده میگویی که: دل بردار ازو من بفرمان دلم، کی دل بفرمان منست؟
3 در علاج درد من کوشش مفرما، ای طبیب زانکه هر دردی که از عشقست درمان منست
4 بیدلان را نیست غیر از جان سپردن مشکلی آنچه ایشان راست مشکل، کار آسان منست
1 بهر که قصه دل گفته ام دلش خونست توهم مپرس ز من، تا نگویمت چونست
2 منم، که درد من از هیچ بیدلی کم نیست تویی، که ناز تو از هر چه گویم افزونست
3 مگو که: خواب اجل بست چشم مردم را که چشم بندی آن نرگس پر افسونست
4 همای وصل تو پاینده باد بر سر من که زیر سایه او طالعم همایونست
1 نخل بالای تو سر تا بقدم شیرینست این چه نخلست که هم نازک و هم شیرینست؟
2 بسکه چون نیشکری نازک و شیرین و لطیف بند بند تو، ز سر تا بقدم شیرینست
3 گر چه در عهد تو شیرین سخنان بسیارند کس بشیرین سخنی مثل تو کم شیرینست
4 دم صبحست، بیا، تا قدح از کف ننهیم که می تلخ درین یک دو سه دم شیرینست
1 برخیز، تا نهیم سر خود بپای دوست جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست
2 در دوستی ملاحظه مرگ و زیست نیست دشمن به از کسی، که نمیرد برای دوست
3 حاشا! که غیر دوست کند جا بچشم من دیدن نمیتوان دگری را بجای دوست
4 از دوست، هر جفا که رسد، جای منتست زیرا که نیست هیچ وفا چون جفای دوست