1 تا کی آن شوخ نظر بر دگری اندازد؟ کاشکی جانب ما هم نظری اندازد
2 آه از آن خنجر مژگان، که بهر چشم زدن چاکها در دل خونین جگری اندازد
3 بخت بد گر نرساند خبر وصل ترا باری از مرگ رقیبان خبری اندازد
4 ای خوش آن عاشق پر ذوق، که از غایت شوق دست در گردن زرین کمری اندازد
1 یار، هر چند که رعنا و سهی قد باشد گر بعشاق نکویی بکند بد باشد
2 مقصد اهل نظر خاک در تست، بلی چون تو مقصود شوی کوی تو مقصد باشد
3 آنکه در حسن بود یکصد خوبان جهان حسن خلقی اگرش هست یکی صد باشد
4 الف قد تو پیش همه مقبول افتاد این نه حرفیست که بروی قلم رد باشد
1 می خواهم و کنجی که بجز یار نباشد من باشم و او باشد و اغیار نباشد
2 آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت کان جا ز رقیبان تو آثار نباشد
3 هر جا حبیبست بپهلوی رقیبست در باغ جهان یک گل بی خار نباشد
4 بر من، که گرفتار توام، رحم مفرمای رحمست بر آن کس که گرفتار نباشد
1 شب هجران رسید و محنت بسیار پیدا شد بیا، ای بخت، کاری کن، که ما را کار پیدا شد
2 بکنج عافیت، می خواستم، کز فتنه بگریزم بلای عشق ناگه از در و دیوار پیدا شد
3 جگر خونست، ازان این گریه خونین پدید آمد دلم زارست، ازان این نالهای زار پیدا شد
4 نمی خواهم که: خورشید جمالش جلوه گر گردد در آن منزل که روزی سایه اغیار پیدا شد
1 افروخت رنگت از می و دلها کباب شد روی تو ماه بود، کنون آفتاب شد
2 گفتم: بدور عشق تو سازم سرای عیش غم خانه ای، که داشتم، آن هم خراب شد
3 این آه گرم بی سببی نیست دم بدم یا سینه سوخت، یا دل سوزان کباب شد
4 ناصح زبان گشاد که: تسکین دهد مرا نام تو برد و موجب صد اضطراب شد
1 تا از فروغ روی تو گل کامیاب شد چون صبح داغ سینه من آفتاب شد
2 از حسن نیم رنگ تو، ای ساقی بهار نظاره سیر مست گل ماهتاب شد
3 چون کشتی شکسته، که از آب پر شود ما را دل شکسته پر از خون ناب شد
1 بر سر بالین طبیب از ناله من زار شد از برای صحت من آمد و بیمار شد
2 دوش در کنج غم از فریاد دل خوابم نبرد بلکه از افغان من همسایه هم بیدار شد
3 صبر می کردم که، درد عشق خوبان کم شود لیک از داروی تلخ اندوه من بسیار شد
4 مدعی، گویا، برای کشتن ما بس نبود کان مه نامهربان هم رفت و با او یار شد
1 گر برون میآید، آن بیرحم، زارم میکشد ور نمیآید، به درد انتظارم میکشد
2 گر، معاذ الله، نباشد دولت دیدار او محنت هجران به اندک روزگارم میکشد
3 ای که گویی: بر سر آن کوی خواهی کشته شد راضیم، بالله، اگر دانم که یارم میکشد
4 هرگه امسالش عتابآلوده میبینم به خود یاد آن مسکیننوازیهای پارم میکشد
1 زان دل به جانب سگ کوی تو میکشد کو دامنم گرفته، به سوی تو میکشد
2 دانی چرا به دامنت آویخته دلم؟ خود را به این بهانه به کوی تو میکشد
3 صاحبدلی، که یافت سررشتهٔ مراد سررشتهاش به حلقه موی تو میکشد
4 فارغ ز بوی غالیه جعد سنبلم خاطر به جعد غالیهبوی تو میکشد
1 باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد هر چه تدبیر خرد بود همه باطل شد
2 خواستم عشق بتان کم شود، افزون گردید گفتم: آسان شود این کار، بسی مشکل شد
3 پای هر کس، که بسر منزل عشق تو رسید آخرالامر سرش خاک همان منزل شد
4 اشک، چون راز دلم گفت، فتاد از نظرم با وجودی که بصد خون جگر حاصل شد