1 یارب! غم ما را که بعرض تو رساند؟ کانجا که تویی باد رسیدن نتواند
2 خاکم چو برد باد، پریشان شوم از غم کز من بتو ناگاه غباری برساند
3 مشکل غم و دردیست که درد و غم ما را بی غم نکند باور و بی درد نداند
4 خونین جگری، کز غم هجران تو گرید از دیده بهر چشم زدن خون بچکاند
1 عارضت هست بهشتی، که عیان ساخته اند قامتت آب حیاتی، که روان ساخته اند
2 این چه گلزار جمالست، که بر قامت تو از سمن عارض و از غنچه دهان ساخته اند؟
3 لبت، آیا چه شکر ریخت که گفتار ترا همه شیرین سخنان ورد زبان ساخته اند؟
4 بر گل روی تو آن سبزه تر دانی چیست؟ فتنه هایی که نهان بود عیان ساخته اند
1 جان من، بهر تو از جان بدنی ساختهاند بر وی از رشته جان پیرهنی ساختهاند
2 بر گلت سبزه عنبرشکنی ساختهاند از گل و سبزه عجایب چمنی ساختهاند
3 تن سیمین تو نازک، دل سنگین تو سخت بوالعجب سنگدل و سیمتنی ساختهاند
4 الله! الله! چه توان گفت رخ و زلف ترا؟ گوییا از گل و سنبل چمنی ساختهاند
1 عجب! که رسم وفا هرگز آن پری داند پری کجا روش آدمی گری داند؟
2 دلم بعشوه ربود اول و ندانستم که آخر اینهمه شوخی و دلبری داند
3 بعاشقان ستم دوست عین مصلحتست که شاه مصلحت کار لشکری داند
4 حدیث لعل خود از چشم درفشانم پرس که قدر گوهر سیراب گوهری داند
1 جهان و هر چه درو هست پایدار نماند بیار باده، که عالم بیک قرار نماند
2 غنیمتی شمر، ای گل، نوای عشرت بلبل که برگ ریز خزان آید و بهار نماند
3 تو مست باده نازی، ولی مناز، که آخر ز مستییی ، که تو داری، بجز خمار نماند
4 بسی نماند که: خاکم ز تند باد فراقت روان بگردد و زان گرد هم غبار نماند
1 دلم رفت و جان حزین هم نماند ز عمر اندکی ماند و این هم نماند
2 سرم خاک آن در شد و زود باشد که گردش بروی زمین هم نماند
3 نشسته بخون مردم چشم، دانم که در خانه مردم نشین هم نماند
4 چه هر دم بناز افگنی چین بر ابرو؟ مناز، ای بت چین، که چین هم نماند
1 پیش از روزی، که خاک قالبم گل ساختند بهر سلطان خیالت کشور دل ساختند
2 صد هزاران آفرین بر کلک نقاشان صنع کز گل و آب این چنین شکل و شمایل ساختند
3 خوبرویان را جفا دادند و استغنا و ناز بر گرفتاران، بغایت، کار مشکل ساختند
4 کار ما این بود کز خوبان نگه داریم دل عاقبت ما را ز کار خویش غافل ساختند
1 بس که خلقی سخن عاشقی من کردند دوست را با من دل سوخته دشمن کردند
2 سوختم ز آتش این چرب زبانان، چون شمع سوز پنهان مرا بر همه روشن کردند
3 بعد ازین دست من و دامن این سنگدلان که بآهنگ جفا سنگ بدامن کردند
4 برضا کوش، هلالی و ز قسمت مخروش هر کرا هر چه نصیبست معین کردند
1 عاشقان، هر چند مشتاق جمال دلبرند دلبران بر عاشقان از عاشقان عاشق ترند
2 عشق می نازد بحسن و حسن می نازد بعشق آری، آری، این دو معنی عاشق یکدیگرند
3 در گلستان گر بپای بلبلان خاری خلد نو عروسان چمن صد جامه بر تن میدرند
4 جان شیرین با لبت آمیخت، گویا، در ازل گوهر جان من و لعل تو از یک گوهرند
1 رند لب تشنه چرا جام شرابی نزند؟ چون کسی بر جگر سوخته آبی نزند
2 هر که خواهد که دمی جام کشد، همچو حباب خیمه عشق چرا بر سر آبی نزند؟
3 شهر ویران کنم از اشک خود، ای گنج مراد تا دم از عشق تو هر خانه خرابی نزند
4 با همه مشک فشانی نتواند سنبل که خم زلف ترا بیند و تابی نزند