1 بناز می رود و سوی کس نمی نگرد هزار آه کشم، یک نفس نمی نگرد
2 گهی بپس روم و گه سر رهش گیرم ولی چه فایده؟ چون پیش و پس نمی نگرد
3 چو غمزه اش ره دین زد چه سود ناله جان؟ که راهزن بفغان جرس نمی نگرد
4 کسی که در هوس روی ماه رخساریست در آفتاب ز روی هوس نمی نگرد
1 کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد فکر دل کن، که مرا دست و دل از کار افتاد
2 بهتر آنست که چون گل نشوی همدم خار چند روزی که گل حسن تو بی خار افتاد
3 میرود خون دل از دیده، ولی دل چه کند؟ که مرا این همه از دیده خونبار افتاد
4 تا ابد پشت بدیوار سلامت ننهد دردمندی که در آن سایه دیوار افتاد
1 مسکین طبیب، چاره دردم خیال کرد بیچاره را ببین: چه خیال محال کرد؟
2 کی می رسد خیال طبیبان بدرد من؟ دردم بدان رسید که نتوان خیال کرد
3 دارد هزار تفرقه دل در شب فراق کو آن فراغتی که بروز وصال کرد؟
4 گل پیش عارض تو شد از انفعال سرخ آن خنده ای که کردهم از انفعال کرد
1 بر سر بالین طبیب از ناله من زار شد از برای صحت من آمد و بیمار شد
2 دوش در کنج غم از فریاد دل خوابم نبرد بلکه از افغان من همسایه هم بیدار شد
3 صبر می کردم که، درد عشق خوبان کم شود لیک از داروی تلخ اندوه من بسیار شد
4 مدعی، گویا، برای کشتن ما بس نبود کان مه نامهربان هم رفت و با او یار شد
1 نیست عرق، که در رهت از حرکات میچکد هر قدمی، که مینهی، آب حیات میچکد
2 چند به هر سیه دلی باده ناب میکشی؟ حیف! که آب زندگی در ظلمات میچکد
3 بس که لب تو چاشنی ریخته در مذاق جان گریه تلخ گر کنم آب نبات میچکد
4 اشک هلالی از مژه، گرد حریم آن حرم همچو سرشک عارفان، در عرفات میچکد
1 بهر که قصه دل گفته ام دلش خونست توهم مپرس ز من، تا نگویمت چونست
2 منم، که درد من از هیچ بیدلی کم نیست تویی، که ناز تو از هر چه گویم افزونست
3 مگو که: خواب اجل بست چشم مردم را که چشم بندی آن نرگس پر افسونست
4 همای وصل تو پاینده باد بر سر من که زیر سایه او طالعم همایونست
1 جان خواهم از خدا، نه یکی، بلکه صد هزار تا صد هزار بار بمیرم برای یار
2 من زارم و تو زار، دلا، یک نفس بیا تا هر دو در فراق بنالیم زار زار
3 از بسکه ریخت گریه خون در کنار من پر شد ازین کنار، جهان، تا بآن کنار
4 در روزگار هجر تو روزم سیاه شد بر روز من ببین که: چها کرد روزگار؟
1 روز من شب شد و آن ماه براهی نگذشت این چه عمریست که سالی شد و ماهی نگذشت؟
2 ذوق آن جلوه مرا کشت، که وی از سر ناز آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت
3 عمر بگذشت و همان روز سیه در پیشست در همه عمر چنین روز سیاهی نگذشت
4 قصه شهر دل و لشکر اندوه مپرس که از آن عرصه باین ظلم سیاهی نگذشت
1 جامه گلگون، روی آتشناک از گل پاک تر جامه آتشناک و رو از جامه آتشناک تر
2 تا چو گل نازک تنش را دیدم، از جیب قبا سینه من چاک شد، چون دامن من چاک تر
3 حیف باشد آنکه: دوزم دیده بر دامان او زانکه باشد دامنش از دیده من پاک تر
4 التماس قتل خود کردم، روان، برخاستی الله، الله! برنخیزد سرو ازین چالاک تر
1 دوش با صد عیش بودی، هر شبت چون دوش باد گر چو خونم با حریفان باده خوردی نوش باد
2 هر که جز کام تو جوید، باد، یارب! تلخ کام هر که جز نام تو گوید تا ابد خاموش باد
3 سرکشان را از رکابت باد طوق بندگی حلقه نعل سمندت چرخ را در گوش باد
4 میگذشتی با لباس ناز و میگفتند خلق: این قبای حسن دایم زیور آن دوش باد