آن کمر بستن و خنجر زدنش از هلالی جغتایی غزل 168
1. آن کمر بستن و خنجر زدنش را نگرید
طرف دامن بمیان بر زدنش را نگرید
...
1. آن کمر بستن و خنجر زدنش را نگرید
طرف دامن بمیان بر زدنش را نگرید
...
1. دل بدرد آمد و این درد بدرمان نرسید
سر درین کار شد و کار بسامان نرسید
...
1. بهر درد دل ما از تو دوایی نرسید
سعی بسیار نمودیم، بجایی نرسید
...
1. گر دلم زین گونه آه دم بدم خواهد کشید
آتش پنهان من آخر علم خواهد کشید
...
1. وه! که سودای تو آخر سر بشیدایی کشید
قصه عشق نهان ما برسوایی کشید
...
1. ای بتان سنگدل، تا چند استغنا کنید؟
ما خود از فکر شما مردیم، فکر ما کنید
...
1. من نمیخواهم که : در کویش مرا بسمل کنید
حیف باشد کان چنان خاکی بخونم گل کنید
...
1. دوستان، امشب دوای درد محزونم کنید
بر سرم افسانه ای خوانید و افسونم کنید
...
1. می نویسم سخن از آتش دل بر کاغذ
جای آنست اگر شعله زند در کاغذ
...
1. غم نیست، گر ز داغ تو می سوزدم جگر
داری هزار سوخته، من هم یکی دگر
...
1. وه! چه شورانگیزی، این شیرین پسر؟
هم نمک می ریزد از تو، هم شکر
...
1. جان خواهم از خدا، نه یکی، بلکه صد هزار
تا صد هزار بار بمیرم برای یار
...