1 آخر از غیب دری بر رخ ما بگشاید دیگران گر نگشایند، خدا بگشاید
2 دلبران، کار من از جور شما مشکل شد مگر این کار هم از لطف شما بگشاید
3 بر دل از هیچ طرف باد نشاطی نوزید یارب! این غنچه پژمرده کجا بگشاید؟
4 نگشاید دل ما، تا نگشایی خم زلف زلف خود را بگشا، تا دل ما بگشاید
1 بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالیست!
2 هرگزت نیست بر احوال غریبان رحمی ما غریبیم و تو بی رحم، غریب احوالیست!
3 گر فتد مردم چشمم برخت، روی مپوش تو همان گیر که: بر روی تو این هم خالیست
4 بر لب چشمه نوشین تو آن سبزه خط شکرستان ترا طوطی فارغ بالیست
1 مشتاق درد را بمداوا چه احتیاج؟ بیمار عشق را بمسیحا چه احتیاج؟
2 چون جلوه گاه سبزخطان شد مقام دل ما را دگر بسبزه و صحرا چه احتیاج؟
3 تا کی بناز رفتن و گفتن که: جان بده؟ جان میدهم، بیا، بتقاضا چه احتیاج؟
4 چون ما فرح ز سایه قصر تو یافتیم ما را بفیض عالم بالا چه احتیاج؟
1 ماه من، زلف شب قدرست و رویت روز عید در سر ماهی شب و روزی باین خوبی که دید؟
2 سرو من برخاست، از قدش قیامت شد پدید غیر آن قامت، که من دیدم، قیامت را که دید؟
3 آن زنخدان را، که پر کردند ز آب زندگی بر کفم نه، کز کمال نازکی خواهد چکید
4 چون در آغوشت گرفتم قالب من جان گرفت غالبا جان آفرین جسم تو از جان آفرید
1 افروخت رنگت از می و دلها کباب شد روی تو ماه بود، کنون آفتاب شد
2 گفتم: بدور عشق تو سازم سرای عیش غم خانه ای، که داشتم، آن هم خراب شد
3 این آه گرم بی سببی نیست دم بدم یا سینه سوخت، یا دل سوزان کباب شد
4 ناصح زبان گشاد که: تسکین دهد مرا نام تو برد و موجب صد اضطراب شد
1 ما عاشقیم و بی سر و سامان و می پرست قانع بهر چه باشد و فارغ ز هر چه هست
2 ای رند جرعه نوش، تو و محنت خمار ما و نشاط مستی عشق از می الست
3 دی آن سوار شوخ کمر بست و جلوه کرد در صورتی که هر که بدیدش کمر ببست
4 هر کس که دل بدست بتی داد همچو من سنگی گرفت و شیشه ناموس را شکست
1 حاش لله! کز رخت چشم افگنم سوی دگر خوش نمی آید بجز روی توام روی دگر
2 تازه گلهای چمن خوشرنگ و خوشبویند، لیک گل رخ ما رنگ دیگر دارد و بوی دگر
3 زینت آن روی نیکو خال بس، خط، گو: مباش حسن او را در نمی باید سر موی دگر
4 کشتن آمد خوی آن بی رحم وز آنم باک نیست باک از آن دارم که گیرد غیر ازین خوی دگر
1 از آن چه سود که نوروز شد جهان افروز؟ که بی تو روز و شب ما برابرست امروز
2 اگر بقصد دلم سوی تیغ دست بری بپای خویشتن آید، چو مرغ دست آموز
3 دلم بذوق شکر خنده تو پر خون شد کجاست غمزه خونریز و ناوک دلدوز؟
4 بدفع لشکر غم، صد سپه برانگیزم ولی چه سود؟ که بختم نمی شود پیروز
1 غم بتان مخور، ای دل، که زار خواهی شد اگر عزیز جهانی، تو خوار خواهی شد
2 اگر چو من هوس زلف یار خواهی کرد ز عاشقان سیه روزگار خواهی شد
3 تو از طریقه یاری همیشه فارغ و من نشسته ام بامیدی که یار خواهی شد
4 چو در وفای توام، بر دلم جفا مپسند که پیش اهل وفا شرمسار خواهی شد
1 بدین هوس که: دمی سر نهم بپای قدح هزار بار فزون خوانده ام دعای قدح
2 منم، که وقف خرابات کرده ام سر و زر زر از برای شراب و سر از برای قدح
3 بزیر خون من و خون بها شراب بیار بگیر جوهر جانم، بده بهای قدح
4 رسید موسم گشت چمن، بیا ساقی که تازه شد هوس باده و هوای قدح