1 چو ترک من هوس مجلس شراب کند هزار عاشق دل خسته را کباب کند
2 خراب چون نشوم از کرشمهای کسی که در کرشمه اول جهان خراب کند؟
3 شدم ز حسرت او در نقاب خاک و هنوز بخاک من چو رسد روی در نقاب کند
4 چه طالعست که ناگاه بر سرم روزی اگر فرشته رحمت رسد عذاب کند؟
1 هرگز آن شوخ بما غیر نگاهی نکند آن هم از ناز کند گاهی و گاهی نکند
2 می روم بر سر راهش بامید نظری آه! اگر بگذرد آن شوخ و نگاهی نکند
3 این همه ناله، که من می کنم از درد فراق هیچ ماتم زده خانه سیاهی نکند
4 حاصل عشق همین بس که: اسیر غم او دل بمالی ندهد، میل بجاهی نکند
1 گر کسی عاشق رخسار تو باشد چه کند؟ طالب دولت دیدار تو باشد چه کند؟
2 شوخی و بی خبر از درد گرفتاری دل دردمندی که گرفتار تو باشد چه کند؟
3 چه غم از سینه ریش و دل افگار مرا؟ سینه ریشی که دل افگار تو باشد چه کند؟
4 قصد جان و دل یاران بود اندیشه تو بیدلی کز دل و جان یار تو باشد چه کند؟
1 خوبرویان، چون بشوخی قصد مرغ دل کنند اولش سازند صید و آخرش بسمل کنند
2 یارب، این سنگین دلان را شیوه رحمی بده تا مراد عاشق بیچاره را حاصل کنند
3 چون تو سروی برنخیزد، گر چه در باغ بهشت خاک آدم را بآب زندگانی گل کنند
4 پیش ما بر روی جانان پرده می دارد رقیب کاشکی آن پرده را بر روی او حایل کنند
1 چو لاله سینه من کاش پاره پاره کنند! بداغهای درون یک بیک نظاره کنند
2 بپیش یار دلم را، چو غنچه، بشکافند باو جراحت پنهانم آشکاره کنند
3 ز سیل دیده خرابم، ز سوز سینه کباب میان آتش و آبم، ز من کناره کنند
4 ز اشک و چهره زردم اگر نیند آگاه شبی تفحص آن از مه و ستاره کنند
1 جای آنست که شاهان ز تو شرمنده شوند سلطنت را بگذارند و ترا بنده شوند
2 گر بخاک قدمت سجده میسر گرد سر فرازان جهان جمله سر افگنده شوند
3 بر سر خاک شهیدان اگر افتد گذرت کشته و مرده، همه از قدمت زنده شوند
4 جمع خوبان همه چون کوکب و خورشید تویی تو برون آی، که این جمله پراگنده شوند
1 دودی، که دوش بر سر کویت بلند بود غافل مشو، که آه من دردمند بود
2 از ما شمار خیل شهیدان خود مپرس آن خیل بی شمار که داند که چند بود؟
3 بستم بطره تو دل و رستم از غمت آری، علاج عاشق بیچاره بند بود
4 یک ذره مانده بود ز من در شب فراق آن ذره هم بر آتش هجران سپند بود
1 شیرین دهنا، این همه شیرین نتوان بود شیری که تو خوردی مگر از ریشه جان بود؟
2 این حسن چه حسنست که از پرده عیان ساخت؟ نقشی که پس پرده تقدیر نهان بود
3 تنها نه من از واقعه عشق خرابم مجنون هم ازین واقعه رسوای جهان بود
4 امروز نشد نام و نشان دل من گم تا بود دل گم شده، بی نام و نشان بود
1 دی براهم دیدن و آنگاه نادیدن چه بود؟ روی گردانیدن و از راه گردیدن چه بود؟
2 گر نه در دل داشتی کز رشک گریم زار زار پیش من رخ در رخ اغیار خندیدن چه بود؟
3 خواستی کز ساغر حسرت خورم خون جگر ور نه در بزم رقیبان جرعه نوشیدن چه بود؟
4 من نمی دانم که این خشم ترا تقریب چیست؟ خود بگو آخر که: بی تقریب رنجیدن چه بود؟
1 با من اول آن همه رسم وفاداری چه بود؟ بعد ازان بی موجبی چندین جفاگاری چه بود؟
2 مرحمت بگذاشتی، تیغ جفا برداشتی آن محبت ها کجا شد؟ این ستمگاری چه بود؟
3 مردم چشمم ز آزارت بخون آغشته شد نور چشم من، بگو: کین مردم آزاری چه بود؟
4 من نمی گویم که: چندین دشمنی آخر چراست؟ لیک می پرسم که: اول آن همه یاری چه بود؟