برخیز طبیبا، که دل آزرده از هلالی جغتایی غزل 192
1. برخیز طبیبا، که دل آزرده ام امروز
بگذار مرا، کز غم او مرده ام امروز
...
1. برخیز طبیبا، که دل آزرده ام امروز
بگذار مرا، کز غم او مرده ام امروز
...
1. عمر رفت و از تو ما را صد پریشانی هنوز
وه! چه عمرست این؟ که حال ما نمیدانی هنوز
...
1. عید شد، هر گوشه، خلقی ماه نو دارد هوس
گوشه ابرو نمودی، ماه ما اینست و بس
...
1. کار من از جمله عالم همین عشقست و بس
عالمی دارم، که در عالم ندارد هیچ کس
...
1. کام از آن لب مشکل و ما را غم کامست و بس
کار ناکامان همین اندیشه خامست و بس
...
1. یار من با دگران یار شد، افسوس افسوس!
رفت و هم صحبت اغیار شد، افسوس افسوس!
...
1. زاهد، بکنج صومعه می نوش و مست باش
یعنی که دوزخی شدی، آتش پرست باش
...
1. دردمندم، گر مرا درمان نباشد، گو: مباش
دردمندان ترا گر جان نباشد، گو: مباش
...
1. آه! از آن شوخ، که تا سر نشود خاک درش
بر سر عاشق بیچاره نیفتد گذرش
...
1. آه! از آن ماه مسافر، که نیامد خبرش
او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش
...
1. آنکه از آب حیات آزرده می گردد تنش
کی توان دیدن بروز جنگ غرق آهنش؟
...