1 بهر درد دل ما از تو دوایی نرسید سعی بسیار نمودیم، بجایی نرسید
2 ما اسیران بتو هرگز ننمودیم وفا که همان لحظه بما از تو جفایی نرسید
3 قامتم چنگ شد و لطف تو ننواخت مرا بی نوایی ز تو هرگز بنوایی نرسید
4 با چنین قامت و بالا نرسیدی بکسی کز تو بر سینه او تیر بلایی نرسید
1 گر دلم زین گونه آه دم بدم خواهد کشید آتش پنهان من آخر علم خواهد کشید
2 زیر کوه غم تن فرسوده کاهی بیش نیست برگ کاهی چند، یارب! کوه غم خواهد کشید؟
3 تنگ شد بر عاشق بی خانمان شهر وجود بعد ازین خود را بصحرای عدم خواهد کشید
4 نم کشد از آب چشمم خاک هر سر منزلی اشک اگر اینست بام چرخ نم خواهد کشید
1 وه! که سودای تو آخر سر بشیدایی کشید قصه عشق نهان ما برسوایی کشید
2 آخر، ای جان، روزی از حال دل زارم بپرس تا بگویم: آنچه در شبهای تنهایی کشید
3 میکشند از داغ سودایت خردمندان شهر آنچه مجنون بیابان گرد صحرایی کشید
4 حال ما و فتنه چشم تو میداند که چیست؟ هر که روزی غارت ترکان یغمایی کشید
1 ای بتان سنگدل، تا چند استغنا کنید؟ ما خود از فکر شما مردیم، فکر ما کنید
2 جان محزون در تنم امروز و فردا بیش نیست فکر امروز من و اندیشه فردا کنید
3 مردم از این غصه، میخواهم که یار آگه شود ای رقیبان، بر سر تابوت من غوغا کنید
4 چند با اغیار پردازید، ای سیمین بران گاه گاهی هم بحال عاشقان پروا کنید
1 من نمیخواهم که : در کویش مرا بسمل کنید حیف باشد کان چنان خاکی بخونم گل کنید
2 چون نخواهم زیست دور از روی او، بهر خدا تیغ بردارید و پیش او مرا بسمل کنید
3 بهر قتلم رنجه میدارید دست ناز کش هم بدست خود مرا قربان آن قاتل کنید
4 چون بعزم خاک بردارید تابوت مرا هر قدم، صد جا، بگرد کوی او منزل کنید
1 دوستان، امشب دوای درد محزونم کنید بر سرم افسانه ای خوانید و افسونم کنید
2 نیست اندوه مرا با درد مجنون نسبتی می شوم دیوانه گر نسبت بمجنونم کنید
3 لاله گون شد خرقه صد چاکم از خوناب اشک شرح این صورت بشوخ جامه گلگونم کنید
4 شهسوار من بصحرا رفته و من مانده ام زین گناه از شهر می خواهم که بیرونم کنید
1 می نویسم سخن از آتش دل بر کاغذ جای آنست اگر شعله زند در کاغذ
2 چون قلم سوختی از آتش دل نامه من اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ
3 سخن لعل تو خواهیم که در زر گیریم کاش سازند دگر از ورق زر کاغذ
4 خط مشکین ورق روی ترا زیبد و بس قابل آیت رحمت نبود هر کاغذ
1 غم نیست، گر ز داغ تو می سوزدم جگر داری هزار سوخته، من هم یکی دگر
2 یارب، چه کم شود ز تو، ای پادشاه حسن گر سوی من بگوشه چشمی کنی نظر؟
3 در کوی تو سر آمد اهل وفا منم از چشم التفات وفای مرا نگر
4 تا کی در آرزوی تو گردیم کو بکوی؟ تا کی بجستجوی تو گردیم در بدر؟
1 وه! چه شورانگیزی، این شیرین پسر؟ هم نمک می ریزد از تو، هم شکر
2 خاک پایت، چون مرا فرق سرست من چرا بر دارم از پای تو سر؟
3 خاک گشتم، لاله از خاکم دمید هم چنان داغ تو دارم بر جگر
4 بی خبر بودن ز عالم، آگهیست زاهد افسرده کی دارد خبر؟
1 جان خواهم از خدا، نه یکی، بلکه صد هزار تا صد هزار بار بمیرم برای یار
2 من زارم و تو زار، دلا، یک نفس بیا تا هر دو در فراق بنالیم زار زار
3 از بسکه ریخت گریه خون در کنار من پر شد ازین کنار، جهان، تا بآن کنار
4 در روزگار هجر تو روزم سیاه شد بر روز من ببین که: چها کرد روزگار؟