1 وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر من به جای دگر افتادم و دل جای دگر
2 یک دو روز دگر، از لطف به بالین من آی که من امروز دگر دارم و فردای دگر
3 غالبا تلخی جان کندن من خواست طبیب که به جز صبر نفرمود مداوای دگر
4 پا نهم پیش، که نزدیک تو آیم، لیکن از تحیر نتوانم که نهم پای دگر
1 در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
2 خاک آدم که سرشتند غرض عشق تو بود هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست
3 از جنون من و حسن تو سخن بسیارست قصه ما و تو از لیلی و مجنون کم نیست
4 گر طبیبان ز پی داغ تو مرهم سازند کی گذاریم؟ که آن داغ کم از مرهم نیست
1 راه وفا پیش گیر، کان ز جفا خوشترست گر چه جفایت خوشست، لیک وفا خوشترست
2 روی چو گل برگ تو از همه گلها فزون کوی چو گلزار تو از همه جا خوشترست
3 هجر بتان ناخوشست، سرزنش خلق نیز دیدن روی رقیب از همه ناخوشترست
4 بارخش، ای نقشبند، دعوی صورت مکن صنعت خود را مبین، صنع خدا خوشترست
1 مرا، چون دیگران، یاد گل و گلشن نمیآید به غیر از عاشقی کار دگر از من نمیآید
2 هوس دارم که: دوزم چاک دل از تار گیسویش ولی چندان گره دارد، که در سوزن نمیآید
3 تعجب چیست گر من در وصالش فارغم از گل؟ کسی را پیش یوسف یاد پیراهن نمیآید
4 منور شد به تشریف قدومش خانه چشمم بلی، جز مردمی از دیده روشن نمیآید
1 گل شکفت و شوق آن گل چهره از سر تازه شد وای جان من! که بر دل داغ دیگر تازه شد
2 گرد آن رخسار گل گون خط ز نگاری دمید همچو اطراف چمن، کز سبزه تر تازه شد
3 آمد از کویت نسیمی، غنچه دلها شکفت گلشن جان زان نسیم روح پرور تازه شد
4 تا گذشتی همچو آب خضر بر طرف چمن هر خس و خاشاک چون سرو و صنوبر تازه شد
1 عاشقان، هر چند مشتاق جمال دلبرند دلبران بر عاشقان از عاشقان عاشق ترند
2 عشق می نازد بحسن و حسن می نازد بعشق آری، آری، این دو معنی عاشق یکدیگرند
3 در گلستان گر بپای بلبلان خاری خلد نو عروسان چمن صد جامه بر تن میدرند
4 جان شیرین با لبت آمیخت، گویا، در ازل گوهر جان من و لعل تو از یک گوهرند
1 بهر خون ریز دلم، ترک کمان ابروی من راست چون تیر آمد و بنشست در پهلوی من
2 شب دل گم گشته می جستم بگرد کوی او گفت: ای بیدل، چه میجویی بگرد کوی من؟
3 پیش و پس تا چند در روی رقیبان بنگری؟ روی ایشان را مبین، شرمی بدار از روی من
4 از تو این قیدی که من دارم، خلاصی مشکلست کز خم زلف تو زنجیریست بر هر موی من
1 ندارم قوت اظهار درد خویشتن با او مرا این درد کشت، آیا که گوید درد من با او؟
2 هوس دارم که: آید بر سر بالین من، تا من وصیت را بهانه سازم و گویم سخن با او
3 مه من یوسف مصرست و خلقی عاشق رویش چو یعقوب و زلیخا هر طرف صد مرد و زن با او
4 تنم چون رشته ای شد زان قبا گلگون و خوش حالم که باری می توان گنجید در یک پیرهن با او
1 ترک یاری کردی، از وصل تو یاران را چه حظ؟ دشمن احباب گشتی، دوستداران را چه حظ؟
2 چون ندارد وعده وصل تو امکان وفا غیر داغ انتظار امیدواران را چه حظ؟
3 چشم من، کز گریه نابیناست، چون بیند رخت؟ از تماشای چمن ابر بهاران را چه حظ؟
4 درد بی درمان خوبان چون نمی گیرد قرار دردمندان را چه حاصل، بیقراران را چه حظ؟
1 شهید عشقم و از خاک من خون داده نم بیرون وزان نم لاله خونین برآورده علم بیرون
2 گر از طوف حریم کعبه کویت خبر یابد ز شوق آن پرد روح از تن مرغ حرم بیرون
3 در آب و آتشم، از دیده و دل، دم بدم، بی تو مرو، بهر خدا، از دیده و دل دم بدم بیرون
4 دل احوال پریشانی خود بنویسد از زلفت که سوزد کاغذ و دود آید از نوک قلم بیرون