چون قامت آن سرو سهی کرد از هلالی جغتایی غزل 251
1. چون قامت آن سرو سهی کرد هلاکم
سروی بنشانید، روان، بر سر خاکم
...
1. چون قامت آن سرو سهی کرد هلاکم
سروی بنشانید، روان، بر سر خاکم
...
1. مشکل که رود داغت هرگز ز دل چاکم
تا لاله مگر روزی سر بر زند از خاکم
...
1. گر بخاکم گذرد یوسف گل پیرهنم
بوی پیراهن یوسف شنوند از کفنم
...
1. هر شبی گویم که: فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
...
1. خود را نشان ناوک بد خوی خود کنم
رویش، بدین بهانه، مگر سوی خود کنم
...
1. با تو خواهم شرح غمهای دل محزون کنم
لیک از خوی تو میترسم، ندانم چون کنم؟
...
1. دل را ز چاک سینه توانم برون کنم
غم را ز دل برون نتوان کرد، چون کنم؟
...
1. آهم شنید و رنجه شد آن ماه چون کنم؟
دیگر نماند جای نفس، آه چون کنم؟
...
1. ای تو آرام دل و جان، از تو دوری چون کنم؟
گرفتد دوری، معاذالله! صبوری چون کنم؟
...
1. گر جفایی رفت، از جانان جدایی چون کنم؟
من سگ آن آستانم، بی وفایی چون کنم؟
...
1. جان من، جان و دل خویش نثار تو کنم
بود و نابود همه در سر کار تو کنم
...
1. بهار میرسد، اما بهار را چه کنم؟
چو نیست گلرخ من، لاله زار را چه کنم؟
...