1 جلوه های قد دلجوی ترا بنده شوم نازکی های گل روی ترا بنده شوم
2 بنده را با سر هر موی تو مهر دگرست بر سرت گردم و هر موی ترا بنده شوم
3 غیر ازین چاره ندارم، پی دخل کویت که غلامان سر کوی ترا بنده شوم
4 کمترین بنده هندوی ترا بنده بسیست بنده بنده هندوی ترا بنده شوم
1 چند گیرد جام می کام از لب میگون او؟ ساقیا، بگذار، تا بر خاک ریزم خون او
2 قصه لیلی و مجنون پای تا سر خوانده ام هم تو از لیلی فزونی، هم من از مجنون او
3 مهر آن مه را بجان خواهم، که بس لایق فتاد عشق روز افزون من با حسن روز افزون او
4 داغها دارم بدل چون لاله و نتوان نهفت کان همه داغ درون پیداست از بیرون او
1 خط ریحانش رقم بر نسترن خواهد زدن سنبل تر پنجه بر روی سمن خواهد زدن
2 سروناز من، که سوی باغ شد دامن کشان طعنها بر نازنینان چمن خواهد زدن
3 گر هلالی ناگهان در کنج غم آهی کشید آتشی در خانمان خویشتن خواهد زدن
4 گل برگ را ز سایه سنبل نقاب کن در زیر سایه تربیت آفتاب کن
1 منم، چون غنچه، در خوناب زان گل برگ تر پنهان دلم صد پاره و هر پاره در خون جگر پنهان
2 تماشای رخش، در دیده خوابی بود، پنداری که من تا چشم وا کردم شد از پیش نظر پنهان
3 طبیبا، داغهای سینه را صد بار مرهم نه که دارم در ته هر داغ صد داغ دگر پنهان
4 خط سبزی که خواهد رست از آن لب چیست میدانی؟ برای کشتن من زهر دارد در شکر پنهان
1 یارب، غم بیرحمی جانان به که گویم؟ جانم غم او سوخت، غم جان به که گویم؟
2 نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار رنجوری و مهجوری و حرمان به که گویم؟
3 آشفته شد از قصه من خاطر جمعی دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم؟
4 گویند طبیبان که: بگو درد خود، اما دردی که گذشتست ز درمان به که گویم؟
1 روز نوروزست و ما را مجلس افروزی چنین سالها شد کز خدا می خواستم روزی چنین
2 از جفاگاری نهادی گوش بر قول رقیب تا چها آموختی باز از بد آموزی چنین؟
3 هر شبی در کنج غم گریان و سوزانم چو شمع غرق آب و آتشم، با گریه و سوزی چنین
4 پیش تیر غمزه اش بردم دل صد چاک را چون نگه دارم دل از پیکان دلدوزی چنین؟
1 نظاره کن در آینه خود را، حبیب من اما بشرط آنکه نگردی رقیب من
2 من از وطن جدا و دل من ز من جدا آگاه نیست یار ز حال غریب من
3 زین سان که درد عشق توام ساخت ناتوان مشکل زیم، اگر تو نباشی طبیب من
4 تا کی خورم غم و پی تسکین درد خویش گویم بخود که: در ازل این شد نصیب من؟
1 گر من ز شوق خویش نویسم بیار خط یک حرف از آن ادا نشود در هزار خط
2 خوش صفحه ایست روی تو، یارب! که تا ابد هرگز بر آن ورق ننشاند غبار خط
3 ما را بدور حسن تو با نو خطان چه کار؟ تا روی ساده هست نیاید بکار خط
4 خط گو: مباش گرد رخت، وه! چه حاجتست مجموعه جمال ترا بر کنار خط؟
1 هر شبی گویم که: فردا ترک این سودا کنم باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
2 چون مرا سودایت از روز نخستین در سرست پس همان بهتر که آخر سر درین سودا کنم
3 ای خوشا! کز بیخودیها سر نهم بر پای او بعد از آن از شرم نتوانم که سر بالا کنم
4 ای که میگویی: دل گم گشته خود را بجوی من که خود گم گشته ام او را کجا پیدا کنم؟
1 ز پیر میکده عمری در التماس شدم که خاک درگه دیر فلک اساس شدم
2 غم مرا بغم دیگران قیاس مکن که من نشانه غمهای بی قیاس شدم
3 مرا ز حسن تو صنع خدای ظاهر شد ترا شناختم، آنگه خداشناس شدم
4 سپاس عید بود پاس نقل و باده و جام هزار شکر که مشغول این سپاس شدم!