دلم بآرزوی جان نمیرسد، از هلالی جغتایی غزل 263
1. دلم بآرزوی جان نمیرسد، چه کنم؟
بجان رسید و بجانان نمیرسد، چه کنم؟
...
1. دلم بآرزوی جان نمیرسد، چه کنم؟
بجان رسید و بجانان نمیرسد، چه کنم؟
...
1. دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟
چاره صبرست، ولی صبر ندارم، چه کنم؟
...
1. یار بی رحم و من از درد بجانم، چه کنم؟
من چنین، یار چنان، آه! ندانم چه کنم؟
...
1. دلم ز دست شد، از دست دل چه چاره کنم؟
اگر بدست من افتد، هزار پاره کنم
...
1. آنکه از درد دل خود بفغانست منم
وانکه از زندگی خویش بجانست منم
...
1. کدام صبح سعادت بود مبارک ازینم؟
که در برابرت آیم، صباح روی تو بینم
...
1. چه حالست این؟ که: هر گه در جمالت یک نظر بینم
شوم بی هوش و نتوانم که یک بار دگر بینم
...
1. تا کی بدرت آیم و دیدار نبینم؟
صد بار ترا جویم و یک بار نبینم؟
...
1. از پی آن دلبر شیرین شمایل می روم
دل پی او رفت و من هم از پی دل می روم
...
1. عید شد، بخرام، تا مدهوش و حیرانت شوم
خنجر عاشق کشی برکش، که قربانت شوم
...
1. جلوه های قد دلجوی ترا بنده شوم
نازکی های گل روی ترا بنده شوم
...
1. من سگ یارم و آن نیست که بیگانه شوم
لیک می ترسم از آن روز که دیوانه شوم
...