1 هر شب بسر کوی تو از پای در افتم وز شوق تو آهی زنم و بی خبر افتم
2 گر بار غم اینست، که من میکشم از تو بالله! که اگر کوه شوم از کمر افتم
3 خواهم بزنی تیر و بتیغم بنوازی تا در دم کشتن بتو نزدیکتر افتم
4 من بعد بر آنم که ببوی سر زلفت برخیزم و دنبال نسیم سحر افتم
1 براهت بینم و از بیخودی بر رهگذر غلتم بهر جا پا نهی، از شوق پا بوست بسر غلتم
2 بهر پهلو، که می افتم، بپهلوی سگت شبها نمیخواهم کز آن پهلو بپهلوی دگر غلتم
3 بدان در وقت بسمل از تو میخواهم چنان زخمی که عمری نیم بسمل باشم و بر خاک در غلتم
4 بامیدی که روزی بر سرم آید سگ کویت در آن کو هر شبی تا روز در خون جگر غلتم
1 اگر چون خاک پامالم کنی، خاک درت گردم وگر چون گرد بر بادم دهی، گرد سرت گردم
2 کشی خنجر که: میسازم بدست خویش قربانت چه لطفست این؟ که من قربان دست و خنجرت گردم
3 تو ماه کشور حسنی و شاه لشکر خوبان گدای کشورت باشم، اسیر لشکرت گردم
4 پس از مردن چو در پرواز آید مرغ جان من چو مرغان حرم بر گرد قصر و منظرت گردم
1 بصد امید هر دم گرد آن دیوار و در گردم بسی امیدوارم، آه! اگر نومید برگردم
2 چه حسنست این؟ که از یک دیدنت دیوانه گردیدم بیا، تا بار دیگر بینم و دیوانه تر گردم
3 چون آن مه فتنه شد در شهر، من هم عاقبت روزی شوم آواره و هر دم بصحرای دگر گردم
4 خدا را، این چنین زود از سر بالین من مگذر دمی بنشین، که برخیزم، ترا بر گرد سر گردم
1 عیدست، برون آی، که حیران تو گردم قربان خودم ساز، که قربان تو گردم
2 خاکم برهت، جلوه کنان، رخش برانگیز تا خیزم و گرد سر میدان تو گردم
3 جمعیت آسوده دلان از دل جمعست جمعیت من آن که، پریشان تو گردم
4 زین گونه که از شادی وصلت خبری نیست مشکل که خلاص از غم هجران تو گردم
1 ز پیر میکده عمری در التماس شدم که خاک درگه دیر فلک اساس شدم
2 غم مرا بغم دیگران قیاس مکن که من نشانه غمهای بی قیاس شدم
3 مرا ز حسن تو صنع خدای ظاهر شد ترا شناختم، آنگه خداشناس شدم
4 سپاس عید بود پاس نقل و باده و جام هزار شکر که مشغول این سپاس شدم!
1 کاشکی! خاک حریم حرمت میبودم میخرامیدی و من در قدمت میبودم
2 بیغم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت! پیش ازین، کاش! گرفتار غمت میبودم
3 گر به پرسیدن من لطف نمیفرمودی هم چنان کشته تیغ دو دمت میبودم
4 گر به سررشته مقصود رسیدی دستم دست در سلسله خم به خمت میبودم
1 دو روز شد که ز درد فراق بیمارم ازین دو روزه حیاتی که هست بیزارم
2 چو لاله سینه من چاک شد، بیا و ببین که از تو بر دل پر خون چه داغها دارم؟
3 مرا ز گریه مکن منع، ساعتی بگذار که زار زار بگریم، که عاشق زارم
4 رسید جان بلب و نیست غیر ازین هوسم که آیم و بسگان در تو بسپارم
1 من نه آنم که دل خویش مشوش دارم هر کجا ناخوشیی هست به او خوش دارم
2 گر سگان سر آن کوی کبابی طلبند پاره سازم دل پر خون و بر آتش دارم
3 چه بلاها که دل زارم از آن مه نکشید؟ الله، الله! چه دل زار بلا کش دارم!
4 تا ترا صفحه دل ساده شد از نقش وفا ورق چهره بخوناب منقش دارم
1 یار آمد و من طاقت دیدار ندارم از خود گله ای دارم و از یار ندارم
2 شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد باری، خبر از طعنه اغیار ندارم
3 گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم
4 لطف تو بود اندک و اندوه تو بسیار من خود گله اندک و بسیار ندارم