1 برخیز و بسر وقت اسیران گذری کن چشمی بگشا، سوی غریبان نظری کن
2 ای گریه، بیا، در غم هجرش مددی کن وی ناله، برو، در دل سختش اثری کن
3 چون آینه هر لحظه بهر کس منما روی زنهار! که از آه دل ما حذری کن
4 خون شد جگر خلق، بدلها مزن آتش اندیشه ز دود دل خونین جگری کن
1 نه رحم در دل یار و نه صبر در دل من اجل کجاست؟ که بس مشکلست مشکل من
2 ز مهوشان طمع مهر کرده ام، هیهات! زهی خیال کج و آرزوی باطل من
3 ز منزلی، که منم، ره بعیش نتوان برد که رهگذار غم افتاده است منزل من
4 بداغ لاله رخان چون برون روم زین باغ گل دگر ندهد غیر لاله از گل من
1 تا کی بدرت آیم و دیدار نبینم؟ صد بار ترا جویم و یک بار نبینم؟
2 گویا حرم کوی تو کعبه است و در آنجا هر چند روم جز در و دیوار نبینم؟
3 دانی که: مرا بزمگه عیش کدامست؟ جایی که ترا بینم و اغیار نبینم؟
4 یارب، چه شود گر من بیدل بهمه عمر یک بار ترا بر سر بازار نبینم؟
1 تا بکی تند شوی بهر جفای دل من؟ چند روزی بوفا کوش برای دل من
2 گر تو میداشتی این آتش پنهان، که مراست دل بی رحم تو میسوخت، چه جای دل من؟
3 حاش لله! که دلم ترک تو گوید بجفا کز جفاهای تو بیشست وفای دل من
4 زان دو گیسوی دلاویز چه امکان گریز؟ که دو زنجیر نهادند بپای دل من
1 روزی که بر لب آید جانم در آرزویش جان را بدو سپارم، تن را بخاک کویش
2 چون از وصال آن گل دیدم که: نیست رنگی آخر بصد ضرورت قانع شدم ببویش
3 خورشید روی او را نسبت بماه کردم زین کار نامناسب شرمنده ام ز رویش
4 مسکین دل از ملامت آواره جهان شد ای باد، اگر ببینی، از ما سلام گویش
1 نیست غم، گر شد گریبان من از غم چاک چاک سینه ام چاکست، از چاک گریبان خود چه باک؟
2 می کشی بر غیر تیغ و می کشی از غیرتم از هلاک دیگران بگذر، که خواهم شد هلاک
3 نیست جان را با تن پاک تو اصلا نسبتی این تن پاک تو صد ره پاک تر از جان پاک
4 خاک آدم را، از آن گل کرد، استاد ازل تا چنین نازک نهالی بر دمد ز آن آب و خاک
1 براهت بینم و از بیخودی بر رهگذر غلتم بهر جا پا نهی، از شوق پا بوست بسر غلتم
2 بهر پهلو، که می افتم، بپهلوی سگت شبها نمیخواهم کز آن پهلو بپهلوی دگر غلتم
3 بدان در وقت بسمل از تو میخواهم چنان زخمی که عمری نیم بسمل باشم و بر خاک در غلتم
4 بامیدی که روزی بر سرم آید سگ کویت در آن کو هر شبی تا روز در خون جگر غلتم
1 زهی سعادت! اگر خاک آن حرم باشیم بهر طرف که نهی پای در قدم باشیم
2 مکوش اینهمه در احترام و عزت ما که ما بخواری عشق تو محترم باشیم
3 مرو، که آخر ایام عمر نزدیکست بیا، که یک دو سه روز دگر بهم باشیم
4 غریب ملک وجودیم و اندکی ماندست که باز ساکن سر منزل عدم باشیم
1 ز سوز سینه کبابم، ز سیل دیده خرابم تو شمع بزم کسانی و من در آتش و آبم
2 مرا عقوبت هجر تو بهتر از همه شادیست تو راحت دگران شو، که من برای عذابم
3 بدیگران منشین و بجان من مزن آتش مرا مسوز، که من خود بر آتش تو کبابم
4 اگر برای هلاک منست ناز و عتابت بیا و قتل کن ایدون، که مستحق عتابم
1 من نه آنم که دل خویش مشوش دارم هر کجا ناخوشیی هست به او خوش دارم
2 گر سگان سر آن کوی کبابی طلبند پاره سازم دل پر خون و بر آتش دارم
3 چه بلاها که دل زارم از آن مه نکشید؟ الله، الله! چه دل زار بلا کش دارم!
4 تا ترا صفحه دل ساده شد از نقش وفا ورق چهره بخوناب منقش دارم