اگر سودای عشق اینست، از هلالی جغتایی غزل 120
1. اگر سودای عشق اینست، من دیوانه خواهم شد
چه جای آشنا؟ کز خویش هم بیگانه خواهم شد
...
1. اگر سودای عشق اینست، من دیوانه خواهم شد
چه جای آشنا؟ کز خویش هم بیگانه خواهم شد
...
1. از حال و دل و دیده مپرسید که چون شد؟
خون شد دل و از رهگذر دیده برون شد
...
1. تا سلسله زلف تو زنجیر جنون شد
وابستگی این دل دیوانه فزون شد
...
1. گل شکفت و شوق آن گل چهره از سر تازه شد
وای جان من! که بر دل داغ دیگر تازه شد
...
1. غم بتان مخور، ای دل، که زار خواهی شد
اگر عزیز جهانی، تو خوار خواهی شد
...
1. نیست عرق، که در رهت از حرکات میچکد
هر قدمی، که مینهی، آب حیات میچکد
...
1. آه و صد آه! که آن مه ز سفر دیر آمد
شمع خورشید جمالش بنظر دیر آمد
...
1. روز هجران تو، یارب! ز کجا پیش آمد؟
این چه روزیست که پیش من درویش آمد؟
...
1. دلم، پیش لبت، با جان شیرین در فغان آمد
خدا را، چاره دل کن، که این مسکین بجان آمد
...
1. نگسلد رشته جان من از آن سرو بلند
این چه نخلیست که دارد برگ جان پیوند؟
...
1. یارب! غم ما را که بعرض تو رساند؟
کانجا که تویی باد رسیدن نتواند
...
1. عارضت هست بهشتی، که عیان ساخته اند
قامتت آب حیاتی، که روان ساخته اند
...