1 عید شد، بخرام، تا مدهوش و حیرانت شوم خنجر عاشق کشی برکش، که قربانت شوم
2 قتل عاشق را مناسب نیست شمشیر اجل سوی من بین تا هلاک تیر مژگانت شوم
3 شد تن خاکی غبار و بر سر راهت نشست عزم جولان کن! که خیزم، خاک میدانت شوم
4 جلوه ای بنما و جولان ده سمند ناز را تا خراب جلوه و مدهوش جولانت شوم
1 زاهد، بکنج صومعه می نوش و مست باش یعنی که دوزخی شدی، آتش پرست باش
2 ای سرو، اعتدال قدش نیست چون ترا خواهی بلند جلوه نما، خواه پست باش
3 در خون نشسته ایم، بخون ریز بر مخیز بنشین دمی و همدم اهل نشست باش
4 ای دل، سری ز عالم آزادگی برآر یعنی بقید عشق کسی پای بست باش
1 خود را نشان ناوک بد خوی خود کنم رویش، بدین بهانه، مگر سوی خود کنم
2 هر موی من هزار زبان باد در غمش تا من حکایت از غم یک موی خود کنم
3 تا در حریم کوی تو پهلو نهاده ام هر دم هزار عیش ز پهلوی خود کنم
4 شبها، که سر گران شوم از ساغر فراق بالین خود هم از سر زانوی خود کنم
1 گر گذر افتد، چو باد صبح، بر خاک منش همچو گرد از خاک برخیزم، بگیرم دامنش
2 در هوایش گر رود ذرات خاک من بباد از هوا داری در آیم ذره وار از روزنش
3 آن پریرو را چه لایق کلبه تاریک دل؟ مردم چشمست، بنشانم بچشم روشنش
4 گر شبی لطف تنش بر پیرهن ظاهر شود از خوشی دیگر نگنجد در قبا پیراهنش
1 چند سوزی داغها بر دست؟ آه از دست تو گاه از داغ تو مینالیم و گاه از دست تو
2 تا ترا بر دست ظاهر شد سیاهی های داغ روزگار دردمندان شد سیاه از دست تو
3 تو نهاده داغها بر دست چون گلدسته ای من بخود پیچیده چون شاخ گیاه از دست تو
4 مردم از داغ و دگر چون خار و خاشاکم مسوز تا نسوزد خرمن من همچو کاه از دست تو
1 آه! از آن شوخ، که تا سر نشود خاک درش بر سر عاشق بیچاره نیفتد گذرش
2 ای که از عاشق خود دیر خبر می پرسی زود باشد که بپرسی و نیابی خبرش
3 آه سرد از دل پر درد کشیدم سحری غافلان نام نهادند: نسیم سحرش
4 من که رشک آیدم از خال سیه بر لب او چون پسندم که نشیند مگسی بر شکرش؟
1 دلم بآرزوی جان نمیرسد، چه کنم؟ بجان رسید و بجانان نمیرسد، چه کنم؟
2 من ضعیف برآنم که: پیرهن بدرم چو دست من بگریبان نمیرسد، چه کنم؟
3 وصال یار محال و من از فراق ملول چو این نمیرود آن نمیرسد، چه کنم؟
4 اگر چه شاه بتان شد ز روی حسن، ولی بداد هیچ مسلمان نمیرسد، چه کنم؟
1 بخاک پای تو، ای سرو ناز پرور من که جز هوای وصال تو نیست در سر من
2 براه عشق تو خاکم، طریق من اینست درین طریق نباشد کسی برابر من
3 غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم که نیست لایق تو کلبه محقر من
4 ز جلوه سمن و سرو دل نیاساید کجاست سرو سهی قامت سمن بر من؟
1 اگر چون خاک پامالم کنی، خاک درت گردم وگر چون گرد بر بادم دهی، گرد سرت گردم
2 کشی خنجر که: میسازم بدست خویش قربانت چه لطفست این؟ که من قربان دست و خنجرت گردم
3 تو ماه کشور حسنی و شاه لشکر خوبان گدای کشورت باشم، اسیر لشکرت گردم
4 پس از مردن چو در پرواز آید مرغ جان من چو مرغان حرم بر گرد قصر و منظرت گردم
1 مشکل که رود داغت هرگز ز دل چاکم تا لاله مگر روزی سر بر زند از خاکم
2 هر روز بخون ریزم آیی و رقیب از پی زان واقعه خوشحالم، زین واسطه غمناکم
3 ای ترک شکار افگن، شمشیر مکش بر من یا آنکه پس از کشتن بر بند بفتراکم
4 این دیده که من دارم، آلوده بخون اولی زان رو که نمی دانی قدر نظر پاکم