43 اثر از غزلیات هلالی جغتایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات هلالی جغتایی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار هلالی جغتایی / غزلیات هلالی جغتایی

غزلیات هلالی جغتایی

1 عید شد، بخرام، تا مدهوش و حیرانت شوم خنجر عاشق کشی برکش، که قربانت شوم

2 قتل عاشق را مناسب نیست شمشیر اجل سوی من بین تا هلاک تیر مژگانت شوم

3 شد تن خاکی غبار و بر سر راهت نشست عزم جولان کن! که خیزم، خاک میدانت شوم

4 جلوه ای بنما و جولان ده سمند ناز را تا خراب جلوه و مدهوش جولانت شوم

1 زاهد، بکنج صومعه می نوش و مست باش یعنی که دوزخی شدی، آتش پرست باش

2 ای سرو، اعتدال قدش نیست چون ترا خواهی بلند جلوه نما، خواه پست باش

3 در خون نشسته ایم، بخون ریز بر مخیز بنشین دمی و همدم اهل نشست باش

4 ای دل، سری ز عالم آزادگی برآر یعنی بقید عشق کسی پای بست باش

1 خود را نشان ناوک بد خوی خود کنم رویش، بدین بهانه، مگر سوی خود کنم

2 هر موی من هزار زبان باد در غمش تا من حکایت از غم یک موی خود کنم

3 تا در حریم کوی تو پهلو نهاده ام هر دم هزار عیش ز پهلوی خود کنم

4 شبها، که سر گران شوم از ساغر فراق بالین خود هم از سر زانوی خود کنم

1 گر گذر افتد، چو باد صبح، بر خاک منش همچو گرد از خاک برخیزم، بگیرم دامنش

2 در هوایش گر رود ذرات خاک من بباد از هوا داری در آیم ذره وار از روزنش

3 آن پریرو را چه لایق کلبه تاریک دل؟ مردم چشمست، بنشانم بچشم روشنش

4 گر شبی لطف تنش بر پیرهن ظاهر شود از خوشی دیگر نگنجد در قبا پیراهنش

1 چند سوزی داغها بر دست؟ آه از دست تو گاه از داغ تو مینالیم و گاه از دست تو

2 تا ترا بر دست ظاهر شد سیاهی های داغ روزگار دردمندان شد سیاه از دست تو

3 تو نهاده داغها بر دست چون گلدسته ای من بخود پیچیده چون شاخ گیاه از دست تو

4 مردم از داغ و دگر چون خار و خاشاکم مسوز تا نسوزد خرمن من همچو کاه از دست تو

1 آه! از آن شوخ، که تا سر نشود خاک درش بر سر عاشق بیچاره نیفتد گذرش

2 ای که از عاشق خود دیر خبر می پرسی زود باشد که بپرسی و نیابی خبرش

3 آه سرد از دل پر درد کشیدم سحری غافلان نام نهادند: نسیم سحرش

4 من که رشک آیدم از خال سیه بر لب او چون پسندم که نشیند مگسی بر شکرش؟

1 دلم بآرزوی جان نمیرسد، چه کنم؟ بجان رسید و بجانان نمیرسد، چه کنم؟

2 من ضعیف برآنم که: پیرهن بدرم چو دست من بگریبان نمیرسد، چه کنم؟

3 وصال یار محال و من از فراق ملول چو این نمیرود آن نمیرسد، چه کنم؟

4 اگر چه شاه بتان شد ز روی حسن، ولی بداد هیچ مسلمان نمیرسد، چه کنم؟

1 بخاک پای تو، ای سرو ناز پرور من که جز هوای وصال تو نیست در سر من

2 براه عشق تو خاکم، طریق من اینست درین طریق نباشد کسی برابر من

3 غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم که نیست لایق تو کلبه محقر من

4 ز جلوه سمن و سرو دل نیاساید کجاست سرو سهی قامت سمن بر من؟

1 اگر چون خاک پامالم کنی، خاک درت گردم وگر چون گرد بر بادم دهی، گرد سرت گردم

2 کشی خنجر که: میسازم بدست خویش قربانت چه لطفست این؟ که من قربان دست و خنجرت گردم

3 تو ماه کشور حسنی و شاه لشکر خوبان گدای کشورت باشم، اسیر لشکرت گردم

4 پس از مردن چو در پرواز آید مرغ جان من چو مرغان حرم بر گرد قصر و منظرت گردم

1 مشکل که رود داغت هرگز ز دل چاکم تا لاله مگر روزی سر بر زند از خاکم

2 هر روز بخون ریزم آیی و رقیب از پی زان واقعه خوشحالم، زین واسطه غمناکم

3 ای ترک شکار افگن، شمشیر مکش بر من یا آنکه پس از کشتن بر بند بفتراکم

4 این دیده که من دارم، آلوده بخون اولی زان رو که نمی دانی قدر نظر پاکم

آثار هلالی جغتایی

43 اثر از غزلیات هلالی جغتایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات هلالی جغتایی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی