1 چه حالست این؟ که: هر گه در جمالت یک نظر بینم شوم بی هوش و نتوانم که یک بار دگر بینم
2 ز هجرت تیره تر شد روزم از شب، لیک می خواهم که هر روزی ترا از روز دیگر خوب تر بینم
3 تو مست باده نازی و حال من نمی دانی نمی دانم ترا تا چند از خود بی خبر بینم؟
4 بسویت آیم و رویت نبینم، وه! چه حالست این؟ که آنجا بهر دیدار آیم و دیوار و در بینم؟
1 تا کی بدرت آیم و دیدار نبینم؟ صد بار ترا جویم و یک بار نبینم؟
2 گویا حرم کوی تو کعبه است و در آنجا هر چند روم جز در و دیوار نبینم؟
3 دانی که: مرا بزمگه عیش کدامست؟ جایی که ترا بینم و اغیار نبینم؟
4 یارب، چه شود گر من بیدل بهمه عمر یک بار ترا بر سر بازار نبینم؟
1 از پی آن دلبر شیرین شمایل می روم دل پی او رفت و من هم از پی دل می روم
2 می روم نزدیک آن قصاب و گو: خونم بریز من هلاک قتل خویشم، سوی قاتل می روم
3 گر زند تیغ، از سر کویش نخواهم رفت، لیک چند گامی همچو مرغ نیم بسمل می روم
4 چون بکوی او روم ترسم رقیبان پی برند زانکه من در گریه خود پای در گل می روم
1 عید شد، بخرام، تا مدهوش و حیرانت شوم خنجر عاشق کشی برکش، که قربانت شوم
2 قتل عاشق را مناسب نیست شمشیر اجل سوی من بین تا هلاک تیر مژگانت شوم
3 شد تن خاکی غبار و بر سر راهت نشست عزم جولان کن! که خیزم، خاک میدانت شوم
4 جلوه ای بنما و جولان ده سمند ناز را تا خراب جلوه و مدهوش جولانت شوم
1 جلوه های قد دلجوی ترا بنده شوم نازکی های گل روی ترا بنده شوم
2 بنده را با سر هر موی تو مهر دگرست بر سرت گردم و هر موی ترا بنده شوم
3 غیر ازین چاره ندارم، پی دخل کویت که غلامان سر کوی ترا بنده شوم
4 کمترین بنده هندوی ترا بنده بسیست بنده بنده هندوی ترا بنده شوم
1 من سگ یارم و آن نیست که بیگانه شوم لیک می ترسم از آن روز که دیوانه شوم
2 ای فلک، شمع شب افروز مرا سوی من آر تا بگرد سر او گردم و پروانه شوم
3 من همان روز که افسون تو دیدم گفتم که: ببیداری شبهای غم افسانه شوم
4 از در خانقه و مدرسه کارم نگشود بعد ازین خاک نشین در می خانه شوم
1 چنان از پا فگند امروزم آن رفتار و قامت هم که فردا برنخیزم، بلکه فردای قیامت هم
2 رقیبان را از آن لب آب خضرست و دم عیسی مرا پیوسته آه حسرت و اشک ندامت هم
3 اگر من مردم از سنگ ملامت بر سر کویش سگان کوی او را زنده می خواهم، سلامت هم
4 جدا ز آن مه بمردن آرزو می بودم، ای هجران ربودی نقد جان از من، کرم کردی، کرامت هم
1 ای که از خوبان مراد ما تویی مقصود هم چون تویی هرگز نبودست و نخواهد بود هم
2 تا بسودای تو افتادیم در بازار عشق از زیان هر دو عالم فارغیم، از سود هم
3 بس که بخت بد مرا سرگشته دارد چون فلک از فلک ناشادم و از بخت ناخشنود هم
4 گرد راهش گر برویم گل نخواهد کرد عشق چشم من گریان چرا شد، چهره گردآلوده هم؟
1 نقد جان را در بهای زلف جانان می دهم عاشقم و ز بهر سودای چنین جان می دهم
2 ای که از حال من آشفته می پرسی، مپرس کز پریشانی خبرهای پریشان می دهم
3 پیش آن لب زار می میرم، زهی حسرت! که من تشنه لب جان بر کنار آب حیران می دهم
4 این چنین کز چشم من هر گوشه می بارد سرشک عاقبت از گریه مردم را بتوفان می دهم
1 خرم آن روز کزین محنت و غم باز رهم بمراد دل ازین درد و الم باز رهم
2 رفت مجنون و ازین داغ جگر سوز برست می روم تا من دلسوخته هم باز رهم
3 نیست امکان خلاصی ز تو در ملک وجود مگر از قید تو در کوی عدم باز رهم
4 از تو بر من ستم و جور خلاف کرمست کرمی کن، که ازین جور و ستم باز رهم