دلا، زان لب زلال خضر می از هلالی جغتایی غزل 323
1. دلا، زان لب زلال خضر می خواهی، خیالست این
ز آتش آب می جویی، تمنای محالست این
...
1. دلا، زان لب زلال خضر می خواهی، خیالست این
ز آتش آب می جویی، تمنای محالست این
...
1. آخر، ای آرام جان، سوی دل افگاری ببین
از جفاکاری حذر کن، در وفاداری ببین
...
1. من و تخیل حسنت، چه یار بهتر ازین؟
بغیر عشق چه ورزم؟ چه کار بهتر ازین؟
...
1. روز نوروزست و ما را مجلس افروزی چنین
سالها شد کز خدا می خواستم روزی چنین
...
1. عاشقم کردی و گفتی با رقیب تندخو
عاشق روی توام، با هر که می خواهی بگو
...
1. خوش باشد اگر باشم در طرف چمن با او
من باشم و او باشد، او باشد و من با او
...
1. ندارم قوت اظهار درد خویشتن با او
مرا این درد کشت، آیا که گوید درد من با او؟
...
1. چنان بلند نشد سرو ناز پرور او
که سرو ناز تواند شدن برابر او
...
1. آنکه رفت امروز و صد دل می رود دنبال او
کاش! فردا جان برون آید باستقبال او
...
1. خاکم بره پیک حریم حرم او
باشد که بجایی برسم در قدم او
...
1. چند گیرد جام می کام از لب میگون او؟
ساقیا، بگذار، تا بر خاک ریزم خون او
...
1. خواهم فگندن خویش را پیش قد رعنای او
تا بر سر من پا نهد، یا سر نهم بر پای او
...