1 مرا چه زهره که گویم: غلام روی تو باشم؟ سگ غلام غلام سگان کوی تو باشم
2 اگر به سوی تو گاهی کنم ز دور نگاهی هنوز بر حذر از نازکی خوی تو باشم
3 چو سر عشق تو گفتن میان خلق نشاید به گوشهای بنشینم، به گفتگوی تو باشم
4 زهی خجسته زمانی! که بعد مرگ رقیبان نشسته، با دل آسوده، روبروی تو باشم
1 بخاک من گذری کن، چو در وفای تو میرم که زنده گردم و بار دگر برای تو میرم
2 نهادم از سر خود یک بیک هوی و هوس را همین بود هوس من که: در هوای تو میرم
3 دل از جفای تو خون شد، روا مدار که عمری دم از وفا زنم و آخر از جفای تو میرم
4 تویی که: جان جهانی فزاید از لب لعلت منم که هر نفس از لعل جانفزای تو میرم
1 خوش باشد اگر باشم در طرف چمن با او من باشم و او باشد، او باشد و من با او
2 بر هم زدن چشمش جان می برد از مردم کی زنده توان بودن یک چشم زدن با او؟
3 با او چو پس از عمری خواهم سخنی گویم هرگز نشود پیدا تقریب سخن با او
4 جانم بر جانانست، من خود تن بی جانم آری ز کجا باشد جان در تن و تن با او؟
1 در قبای ارغوانی قد آن سرو روان هست چون نازک نهالی از درخت ارغوان
2 عاشقم، جایی، ولیکن او کجا و من کجا؟ من کهن پیر گدا، او پادشاه نوجوان
3 روی نیکو دیدم و از طعن بد گو سوختم کس مبیناد آنچه من دیدم ز روی نیکوان!
4 بس که خیل عاشقان رفتند از شهر وجود راه صحرای عدم شد کاروان در کاروان
1 دلم ز دست شد، از دست دل چه چاره کنم؟ اگر بدست من افتد، هزار پاره کنم
2 خوشست بزم تو، لیکن کجاست طاقت آن که در میان رقیبان ترا نظاره کنم؟
3 مگو: کناره کن از من، که جان ز کف ندهی تو در میانه جانی، چه سان کناره کنم؟
4 اگر چه سنگدلی، از من این مناسب نیست که نسبت دل سختت بسنگ خاره کنم
1 آنکه از آب حیات آزرده می گردد تنش کی توان دیدن بروز جنگ غرق آهنش؟
2 آنکه بر دوشش گرانی می کند جیب قبا چون روا دارد کسی بار زره بر گردنش؟
3 خوش نباشد در قبای آهنین آن سیمتن ای خوش آن روزی که بینم در ته پیراهنش!
4 آن تن پاک از لطافت هست چون آب حیات غالبا موج همان آبست شکل جوشنش
1 مردم از درد و نگفتی: دردمند ماست این دردمندان را نمی پرسی، چه استغناست این؟
2 سایه بالای آن سرو از سر من کم مباد! زانکه بر من رحمتی از عالم بالاست این
3 خواستم کان سرو روزی در کنار آید، ولی با کجی های فلک هرگز نیاید راست این
4 جای دل در سینه بود و جای تیرت در دلم آن ز جا رفتست؟ اما هم چنان برجاست این
1 نقد جان را در بهای زلف جانان می دهم عاشقم و ز بهر سودای چنین جان می دهم
2 ای که از حال من آشفته می پرسی، مپرس کز پریشانی خبرهای پریشان می دهم
3 پیش آن لب زار می میرم، زهی حسرت! که من تشنه لب جان بر کنار آب حیران می دهم
4 این چنین کز چشم من هر گوشه می بارد سرشک عاقبت از گریه مردم را بتوفان می دهم
1 ای پریچهره من، چند نشینی بکسان؟ دامن چون تو گلی حیف که گیرند خسان!
2 ماه من، چند باغیار کنی هم نفسی؟ تیره شد آینه لطف تو زین هم نفسان
3 پیش هر سفله بشیرین سخنی لب مگشا شکرستان تو حیفست بکام مگسان
4 تکیه بر عشق جوانان هوسناک مکن که بغیر از هوسی نیست درین بوالهوسان
1 عجب شکستهدل و زار و ناتوان شدهام! چنان که هجر تو میخواست، آنچنان شدهام
2 تو آفتابی و من ذره، ترک مهر مکن که در هوای توام، گر بر آسمان شدهام
3 به گفتوگوی تو افسانه گشتهام همهجا به جستوجوی تو آواره جهان شدهام
4 خدای را، دگر، ای باد، سوی من مگذر که من به کوی کسی خاک آستان شدهام