در کوی بتان نیست کسی زار از هلالی جغتایی غزل 311
1. در کوی بتان نیست کسی زار تر از من
در پیش عزیزان جهان خوارتر از من
...
1. در کوی بتان نیست کسی زار تر از من
در پیش عزیزان جهان خوارتر از من
...
1. نه رحم در دل یار و نه صبر در دل من
اجل کجاست؟ که بس مشکلست مشکل من
...
1. تا بکی تند شوی بهر جفای دل من؟
چند روزی بوفا کوش برای دل من
...
1. ای قدت نازک نهال جویبار چشم من
لطف کن، برخیز و بنشین بر کنار چشم من
...
1. فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من
که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من
...
1. گفتیم: چون زنده مانی در غم هجران من؟
خواستم مرگ خود، اما بر نیامد جان من
...
1. خوش آنکه در همه روی زمین تو باشی و من!
بجز من و تو نباشد، همین تو باشی و من
...
1. گهی لطفست و گاهی قهر کار دلربای من
ولی لطف از برای دیگران، قهر از برای من
...
1. بهر خون ریز دلم، ترک کمان ابروی من
راست چون تیر آمد و بنشست در پهلوی من
...
1. شهید عشقم و از خاک من خون داده نم بیرون
وزان نم لاله خونین برآورده علم بیرون
...
1. مسلمانان، مرا جان خواهد آمد از الم بیرون
که می آید هلال ابروی من از خانه کم بیرون
...
1. مردم از درد و نگفتی: دردمند ماست این
دردمندان را نمی پرسی، چه استغناست این؟
...