1 خوش آن ساعت که، بر بالین خرامی، خاکساری را به باد دامنی، از خاک برداری غباری را
1 ز دورم دید، اجازت داد عزم جان فشانی را نگاهش زود می فهمد، زبان بی زبانی را
2 فرامش کاریش تعلیم دادم از سبکروحی که زود از خاطر او رفتم و بردم گرانی را
3 نسیم آسا، امان از آفت واماندگی دارد تواند گر کسی برداشت، بار ناتوانی را
1 نبود آرامشی، شیب و شباب زندگانی را تپیدنهای دل موجی ست، آب زندگانی را
1 از سر من چرا کشد، سرو قد تو پای را خاک ره تو کرده ام، فرق سپهرسای را
2 شعله به خس نمی کند، اینهمه سرگران وشی تا به کی از کفم کشی، دامن کبریای را؟
3 سرمهٔ خامشی دهد، بلبل خوش نوای را چون به سخن درآورم، خامهٔ مشکسای را
1 ز دوری خاطرم تنگ است و نتوانم رسید آنجا گشاد دل در آن ابروست، قفل اینجا، کلید آنجا
2 رهم تا کوی او دور و ندارم طاقت پایی رهی زافتادگی، چون جاده می باید کشید آنجا
1 غم دل از می و مطرب مرا فزود اینجا ترانه را چه اثر؟ باده را چه سود اینجا؟
2 تو در کنار رقیبانی و من آه کشم عجب که آتشم آنجا فتاده دود اینجا
1 سخنور چون شدی، خاموش بنشین چون نگین اینجا گل شهرت بود، چون حرف باشد دلنشین اینجا
1 ترانه کرد صریر نیم، دراز اینجا که دیگری نشود داستان طراز اینجا
2 درین دیار به حال هنر که پردازد؟ فتاده در عدم آباد، امتیاز اینجا
3 سماع دیر مغان کن، ز تار عود دلم گشوده ناخن غم، پرده های ساز اینجا
1 نخواهد برد جان از رشک ما خصم عنود ما سواد کلک ما مشک است، بر زخم حسود ما
1 هرزه دراست در رهش، سینه چاک چاک ما گوشزد اثر نشد، نالهٔ دردناک ما
2 سرمهٔ چشم مور شد، سوده استخوان من کم نگهانه تا بهکی می گذری ز خاک ما؟