1 گشتم اسیر، جلوهٔ آن خوش خرام را دارم به رقص، از تپش خویش، دام را
2 غم بی شمار و همنفسی نیست در کنار در حیرتم که با که بگویم، کدام را
1 به پیری عشق سازد شوختر طبع جوانم را که آتش می کند پرزورتر، پشت کمانم را
1 علاج عقدهٔ دلتنگی، آسان است عاشق را گشادکار، در چاک گریبان است عاشق را
1 از آن روزی که گم کردم، سراغ آرمیدن را نشان جاده دانم، موج دریای تپیدن را
2 به هر گلشن که بگشایم لب رنگین نوا، بلبل کند نازکتر از گل، پرده گوش شنیدن را
3 نسازد شهربند عقل، صید حلقهٔ دامم غزالان یاد دارند از من مجنون رمیدن را
1 کنم رنگین تر از دامان گلچین، چشم خونین را که در آغوش مژگان بینم، آن دست نگارین را
2 غرورش تیغ عریانی ست، تا کرده ست سنبل گون خط مشکین آن مشاطه، دشمن برگ نسرین را
1 خدا درمانده نگذارد به عالم، بی نصیبان را عصای کورفهمان می کند، چوب ادیبان را
1 به شهد لفظ و معنی، رهنما گشتیم دوران را برای شکّر خود، پرورش کردیم موران را
2 نپردازد به فکر دوربینان، طینت جاهل نمی افتد به عینک احتیاجی، چشم کوران را
3 شناور را به طوفان بلا، تسلیم می باید هجوم موج دربا، خسته سازد سینه زوران را
4 رَهِ مهر و وفا را بسته ای تا کی؟ سرت گردم تسلّی کن به پیغام وصالی ناصبوران را
1 دل بر سر تیر است، گشاییم کمین را از خامه طرازیم، صنم خانهء چین را
2 هر شیوه ات ای شوخ، ز بس ذوق فریب است هرگز نشناسد کسی از مهر تو کین را
3 نه تنها می کند چون زهر، صحبتهای شیرین را زبان تلخ، دشمن کام می سازد سخن چین را
4 ز شمع خویشتن از بس که آتش در سرم سوزد رگ خوابم، پر پروانه سازد خشت بالین را
1 حریف نقش کج گر نیستی این بدقماران را به تنهایی سرآور، سیر دور روزگاران را
1 خدایا الفتی ده، با دل آزرده، لالان را مکن سوهان روحم، صحبت صاحب کمالان را