1 جام عتاب داده ای، غمزه کینه خواه را زهر به کاسه کردهای، چاشنی نگاه را
2 پنجه به کینه می زنی، با دل چاک چاک من بی خبرانه نشکنی، شانه زلف آه را
1 از عکس رخش باده فروش است دل ما آیینهٔ آن رهزن هوش است دل ما
2 از سطر جبینش، سخنم شد شکرآگین تلخی چش آن چشمهٔ نوش است دل ما
1 شراب تشنه بسی موج زد، ایاغ کجاست؟ کباب سوختگی بوی زد، دماغ کجاست؟
1 دامن فشاند و شمع مزارم به باد داشت گویا همان شکایت عاشق به یاد داشت
2 چشم سفید گشته، مرا صبح وصل شد از بس وفا به وعده او اعتماد داشت
1 چراغ کلبهٔ درویش، نور ماه می باشد به جام باده روشن کن شب آدینهٔ ما را
1 تا بود داغها، دل آزرده حال داشت این مرغ پرشکسته، چمن زیر بال داشت
2 در گلشن از جمال تو، ای آفتاب روی شبنم نبود، گل عرق انفعال داشت
1 دادی به باد، طره عنبر سرشت را کردی کساد، نکهت باغ بهشت را
2 سر، شمع سان ز داغ به آتش که می دهد؟ آیا کسی چه چاره کند، سرنوشت را؟
1 زاهد خمیده است چو چنگ و ملول نیست یک تار موی بر تن او بی اصول نیست
2 دارد ز مرشدان طریقت، خلیفه ها ایمن به شهرها نتوان شد که غول نیست
1 این است، سرود من و بلبل به چمنها فریاد ز بیمهری این عهدشکنها
2 نشنیده کس، از غنچهٔ مستور تو حرفی امّا به زبانها ز تو افتاده سخنها
3 روزی که دهد زلف تو، بر باد، غبارم در خاک شود غالیهبو، جیب کفنها
4 چون خاک سر کوی تو گیرند در آغوش در حشر نیارند ز جان یاد، بدنها
1 روشن از حیرت دل شد که دلارایی هست در بر این آینه را، آینه سیمایی هست
2 پای آوارگیم، رهبر دامن نشود گر بجز کوی تو، پنداشته ام، جایی هست
3 وسعت آباد دل، افتاده حزین در پیشت برو از خویش که خوش دامن صحرایی هست