1 تب و تاب دوزخ از دل نبرد بهشت ما را شده همچو شمع داغت، خط سرنوشت ما را
1 آتشی گرمتر از آتش محرومی نیست نخل حسرت، چقدر آرزوی خام کشید
1 می لعلی ز ساغر می کشم، تبخاله لب را لب مخمور من نوشید این جام لبالب را
2 بهشت جاودانی، دستگاه بوسه اش دارد دهان تنگ او داده ست وسعت، حسن مشرب را
1 این است که دل برده و خون کرده بسی را بسم الله اگر تاب نفس هست کسی را
1 حریف نقش کج گر نیستی این بدقماران را به تنهایی سرآور، سیر دور روزگاران را
1 زهی ز خط تو خرّم، بهار مشربها حلال بر همهکس خون توبه، زان لبها
2 چه جادوی است ندانم؟ که میکند با دل به یک کرشمه نگاه تو، طیٓ مطلبها
3 هوای ابر غنیمت بود، که میترسم نمک به باده کند، چشم شور کوکبها
1 خوش آنکه غازه گر آیم رخ فرنگ تو را زخون دیده فروزم، چراغ رنگ تو را
2 دلیل مقصد آوارگان عشق منم نشان بوسه گذارم، دهان تنگ تو را
3 شکستت ای چمن آرای آرزو مرساد که مومیایی دل کرده اند، سنگ تو را
1 مباد، نفس ز قید خرد گشاده شود بلاست چون سگ درّنده، بی قلاده شود
2 حریف درد تو اکنون نمی شود دل من که زور باده، کهن چون شود زیاده شود
1 گر چه در بزم جهان، گردن میناست بلند یک سر و گردن از او نشئه صهباست بلند
2 می کند سلسلهٔ شور جهان کوتاهی بس که آوازهٔ آن زلف چلیپاست بلند
3 فیض تشریف جنون بر قد رسوایی ما کوتهی تا نکند دامن صحراست بلند
4 برسر منصب پروانگیت در محفل شمع را تا به سحر گردن دعواست بلند
1 شراب خون من، آن مست را مخمور میسازد کباب من لب شیرین او را شور میسازد
2 به قسمت گر نصیب خضر گردد، یک شب هجران ره نزدیک عمر جاودان را، دور میسازد
3 چنین بیپرده چون بلبل، نمیگردید افغانم مرا رسوا و مست، آن غنچهٔ مستور میسازد