1 به داغ عشق پروردم، بهار خاطر خود را که برگ عیش دانم، خارخار خاطر خود را
2 نیارم کرد بیرون ازکنار دل،که پروردم به جان غمهای بیرون از شمار خاطر خود را
3 ره آمد شد مردم، به من بسته ست دلتنگی حصاری گرد خودکردم، غبار خاطر خود را
1 تا در سخن درآرم، شیرین زبان خود را بندم به ناله چون نی، هر دم میان خود را
1 نبخشیدی به مگن یکبار، جام باده خود را نمی گیری سردستی چرا، افتادهٔ خود را
1 بهار خط، گل و می شد، نگاه فتنه مستش را سیه مستی دوبالاگشت، چشم می پرستش را
1 هجوم گریهٔ تلخ و خروش ناله های من شکر خواب بهاران شد، غزال شیر مستش را
2 زگلشن بوی خون تازه دل بر دماغم زد دهان غنچهٔ گستاخ، بوسیده ست، دستش را
1 کدامین دیده سازد سرمه، گرد جلوه گاهش را؟ که چشم انتظار از نقش پا بیش است راهش را
2 به غیر از سنبل آن جعد مشک افشان نمی باشد اگر گلدسته ای، لایق بود طرف کلاهش را
3 سخن فهمی چو من از موشکافان بر نمی خیزد چرا در سرمه خوابانده ست، مژگان سیاهش را؟
1 ادا سازد به خاموشی، لب او گفتگویش را نیارد درگریبان غنچه پنهان کرد بوبش را
2 ز لخت دل، خیابان گلستانیست مژگانم خزان نبود بهار خارخار آرزویش را
1 ای از تو، پریشان نظری آینه ها را از عکس تو در شیشه پری، آینه ها را
2 کرده ست نظربازی آن خط زره پوش مشهور به آهن جگری، آینه ها را
3 رحمی کن و از پرده برون آ که سراغت تا چند کند در به دری، آینه ها را؟
1 دعویست با شعر ترم، آن دشمن ادراک را سگ میخورد دایم نجس، آن آبهای پاک را
2 مشاطهٔ گلشن منم، با این خمارآلودگی چشمم حنابندی کند، از اشک دست تاک را
1 قامت شدهست خم، من دیرینه سال را باید به روی تیغ تو دید، این هلال را
2 چرخی که کاست، وقت تمامی، هلال را کی نقص شان ما ننماید کمال را
3 مهر خموشیم، سپر زخم ذلت است با دست رد چه کار لب بی سؤال را؟