1 کی نشئهٔ صهبا، دل غمناک گشاید؟ می چون نتواند گره تاک گشاید
2 کار جگر سنگ، سپرداری دل نیست چون شست ستم، غمزهٔ بی باک گشاید
1 فکند از نظرش، چشم کینه خواه مرا به نیمه راه، نگهداشت، آن نگاه مرا
1 خاک آسوده، چو سیماب شد ازگریهٔ ما آستین، حلقهٔ گرداب شد از گریهٔ ما
2 آنقدر نیست که بر دیدهٔ دشمن ریزیم خاک این غمکده نایاب شد، ازگریهٔ ما
3 چه عجب گر فلک، از زاری ما گردد نرم؟ دل سنگین بتان، آب شد از گریهٔ ما
1 سرشک لاله گون، رشک گلستان می کند ما را بهار خار مژگان، گل به دامان می کند ما را
2 به چاک سینه دارد دستم الفت، دور از آن دامان غم هجران به ما دست و گریبان می کند ما را
1 سمند جلوه او، کرده تا غبار مرا چو گردباد، بلند است از مزار مرا
2 عشق کرده ست رسا، ناله غمّاز مرا سرمهٔ سوختگی ساخته، آواز مرا
1 کجا دلبستگی عاشق به حسن بی وفا دارد؟ که مانند گل رعنا، خزانی در قفا دارد
1 گشتم اسیر، جلوهٔ آن خوش خرام را دارم به رقص، از تپش خویش، دام را
2 غم بی شمار و همنفسی نیست در کنار در حیرتم که با که بگویم، کدام را
1 جز آتش بهار هوا را که بشکند؟ جز می، طلسم توبهٔ ما را کِه بشکند؟
2 دست و دل شکسته ام از کار برده ای بر عارض تو، زلف دو تا را که بشکند؟
1 تیغ نگه افتاده گران قاتل ما را یارای تپیدن نبود، بسمل ما را
2 در طینتم آن مهر و وفایی که سرشتند خشت سر خم می کند آخر، گل ما را
3 امّیدم از آن چشم سیه، بود نگاهی دردا که تغافل کده کردی دل ما را
1 به گلشنی که رخش، گوشهٔ نقاب شکست به جای عارض گل، رنگ آفتاب شکست
2 میان درد تو، دارم نهان شکسته دلی خوش است بخت سبویی که در شراب شکست
3 گرفته گرد کسادی، دکان زلف تو را عبیر خط تو بازار مشک ناب شکست