چون لب نایی از حزین لاهیجی غزلیات ناتمام 1584
1. چون لب نایی و نی، پرده سرایان من و تو
سر افسانه گشاییم، به دستان من و تو
...
1. چون لب نایی و نی، پرده سرایان من و تو
سر افسانه گشاییم، به دستان من و تو
...
1. طرف نقاب اگر کشی، از رخ نازنین فرو
دل ز تپیدن آورد، خانهٔ عقل و دین فرو
...
1. مستی فزوده است تو را، در بر آینه
عکس لبت شراب بود، ساغر آینه
...
1. دل از وفا به خاطر جانان گران شده
سود محبت است که ما را زیان شده
...
1. ای خدا، یار مرا میل خریدارش ده
ور بگیرد کم ما، عاشق بسیارش ده
...
1. ای دل به زیر خاک تپیدن چه فایده؟
بعد از هلاک، سینه دریدن چه فایده؟
...
1. دردت به دوای دل بی تاب رسیده
از غیب، رسولیست، به اصحاب رسیده
...
1. تا شانه خشک دستم، بی زلف یار مانده
کارم زدست رفته ، دستم ز کار مانده
...
1. مکن ای بلبل آزرده دل، از خار گله
گله از هر چه نمایی، بود از یار گله
...
1. صبح است و عزم کوی خرابات کردهای
ای پیر خانقاه، کرامات کردهای
...
1. به خاموشی سپندم گفت، در بزم پریزادی
نرنجانی اگر در دل، گره داریم فریادی
...
1. به بالینم نشستی، قد به ناز افراشتی رفتی
نهال حسرتی، در سینهء من کاشتی رفتی
...