1 خموشم چون قلم امّا، نوا در آستین دارم نی شیون طرازم، ناله ها در آستین دارم
2 به سوز و ساز عشقم، شمع محفل می توان گفتن که من هم گریه و هم خنده را در آستین دارم
3 تو می دانی که از مستی، چه خونها در دلم کردی اگر چون شیشه، خونین گریه ها در آستین دارم
1 زد نقش سخن سکهٔ جاوید به نامم از صفحهٔ دلها نشود محو، کلامم
2 نوری ست عیان، در نظر حرف شناسان هر مردمک نقطه ی خورشید، غلامم
3 نظاره کن امروز، گلستان ارم را در جلوه گه خامهٔ طاووس خرامم
4 هر لفظ حزین خانهٔ صد شاهد معنی ست لیلی کده ها جلوه دهد طرف خیامم
1 قناعت چون گهر، با ساغر و مینای خودکردم چو چشم خوش نگاهان، مستی از صهبای خود کردم
2 نمی آید ز رشک، از سینه تا لب هرگز آوازم دلم هر شیونی می خواست در صحرای خود کردم
1 دمد از چاکهای سینه شیون، تا نفس دارم که چون دل، بلبل شوریده حالی در قفس دارم
2 نشد آسودگی حالی، نصیب کاروان ما به هر وادی خروش دلخراشی، چون جرس دارم
3 عجب رسمی ست شهرستان دنیا را تماشا کن که تنها من همین هشیارم و از پی عسس دارم
1 نه یاد مصر و نه پروای کاروان دارم عبیر پیرهن، آن خاک آستان دارم
2 چو شمع، تا شده ام روشناس محفل او تبی چو آتش سوزان در استخوان دارم
1 ز شمع خامه، هر جا در میان افسانه اندازم شرر در دامن بال و پر پروانه اندازم
1 جز وصل علاج دل بیچاره ندارم امّا چه کنم؟ طاقت نظّاره ندارم
2 تا دسترسم بود، زدم چاک گریبان شرمندگی، از خرقهٔ صد پاره ندارم
3 انصاف ده، ای شیشهٔ طاقت زده بر سنگ آخر به بغل دل بودم، خاره ندارم
1 به هرگلشن که شور از شیون مستانه اندازم لباس غنچه را، چاک از دل دیوانه اندازم
2 سمندر مشربم، افسردگی شوقم نمی داند به هر داغی که سوزم، طرح آتشخانه اندازم
1 از دل، به فرات مژه راهی ست چه سازم؟ بخت سیهم، ابر سیاهی ست چه سازم؟
1 به صد شوریدگی، از بزم آن بی باک برخیزم نشینم غنچه و چون گل، گریبان چاک برخیزم
2 غبار من فرو خفته ست در راهت، به امیدی اگر پا بر سر خاکم نهی؛ از خاک برخیزم