1 از چرخ تنک حوصله، پروا چه کند کس؟ با دشمن نامرد، مدارا چه کند کس؟
2 دل کندن و کام دل ازو، هر دو محال است با قحبهٔ مستورهٔ دنیا چه کند کس؟
1 غنچه دیدی و دل تنگ ندیدی، افسوس روی گل دیدی و نیرنگ ندیدی، افسوس
2 ای که در سایهٔ گل خواب فراغت داری تپش مرغ شب آهنگ ندیدی، افسوس
1 نمی کشد، دل ما را به دام و دانهٔ خویش رهین منّتم، از زشتی زمانه خویش
2 به دیر و کعبه نیارم سر نیاز فرود مرا که خاک مراد است، آستانهٔ خویش
3 خوش است بلبلم از عیش جاودانهٔ خویش که دارم از گره بال خویش، دانهٔ خویش
4 شراب در نظر مستیم سراب نماست لبم تر است ز شادابی ترانهٔ خویش
1 نمی بینم به مسجد رونق، از دلمرده اصحابش همان به، شیشهٔ می را کنم قندیل محرابش
2 بر آن نازک بدن، دل در برم چون بید می لرزد پرستاران کنند از برگ گل، گر بستر خوابش
1 برده شوریدگیم از خود و صهبا در پیش طرفه سیلی ست به دنباله و دریا در پیش
2 سرو نازت، چو به گلگشت گلستان آید سر ز خجلت فکند، نرگس شهلا در پیش
1 لقمه ای را ممسک از آزادگان دارد دریغ از هما، این سگ ز خسّت، استخوان دارد دریغ
2 با کدام امّید دیگر، زندگانی کس کند؟ تیغش آبی از گلوی تشنگان دارد دریغ
1 سرفرازی طلب از همّت مردانهٔ عشق داغ خورشید بود بر سر دیوانهٔ عشق
2 نیست جز سینهٔ تفسیدهٔ این سوخته دل سرزمینی که در آن سوخته شد دانهٔ عشق
1 ای آنکه زدی بر قدح، امروز مرا سنگ فرداست درین راه، کند پای تو را لنگ
2 در رهگذر بال فشانان مفکن دام ترسم که تو را سخت فشارد، قفس تنگ
1 فرش داغ، ار نشود بستر بیماری دل سنگ فرسوده شود زیر گرانباری دل
2 بارها از نفسم بیضهٔ فولاد گداخت عقده ای عشق ندیده ست به دشواری دل
1 در بتکده نامحرم و در کعبه غریبم آیا که حوالت به کجا کرده نصیبم؟
2 مفتی، ز اصول و ز فروعم خبری نیست یک مسأله جز عشق، نیاموخت ادیبم
3 من حوصله ساز ستم عشق نبودم از عشوه دلم دادی و از جلوه، فریبم