1 نمی دانم چه سودا در سر مخمور می گردد که داغم از نگاه تنگ چشمان شور می گردد
2 اگر یابد کسی از وسعت آباد دل، آگاهی به چشمش دامن صحرای امکان گور می گردد
3 چه شهد است این که در زیر نگاه، ای رخنه گر داری؟ ز مژگان تو دل ها خانهٔ زنبور می گردد
1 دل از قفس سینه، دم سرد برآورد شور از همه مرغان چمن گرد، برآورد
2 تا حوصلهٔ جور تو را داشته باشم ایام مرا حادثه پرورد، برآورد
3 معذورم اگر همسر یاران، نیم امروز تقدیر چه سازم که مرا مرد برآورد
1 زلف سیهش، آتش بیداد برآورد دود از شکن طرّهٔ شمشاد برآورد
2 برخاست مرا از قفس سینه صفیری شور از دل مرغان چمن زاد برآورد
3 رخساره نمودیّ و مرا مردمک چشم در دیده سپندی شد و فریاد برآورد
1 ترسم که بر لبی، سخن آن میان رود مضمون بسته ایست، چرا رایگان رود؟
1 دلم، شب بر خس و خاشاک کویش تا سحر غلتد چو آن شبنم که درگلزار، برگلهای تر غلتد
2 نه پای رفتن و نی دست دامنگیریش دارم درین بی دست و پایی ها، مگر اشکم به سر غلتد
3 درین بزم آن قدر از خود، ز خودکامی طمع دارم کزین پهلو سپند من، به پهلوی دگر غلتد
4 سرت گردم، مکن منع از تپیدن، نیم بسمل را رسد عاشق به آرامی، چو در خون جگر غلتد
1 تن سختی کشم چون در خروش آید، روان رقصد دل شوریده ز آواز شکست استخوان رقصد
2 به ذوقی می تپد در سینه دل کز صبر عاری شد متاع خود به غارت دادهٔ ما در دکان رقصد
3 سماع خانقاهی نیست حاجت وجد مستان را دل شوریده ام در یک زمین با آسمان رقصد
1 ساغر ای عشق به اندازهٔ مخمور بیار خون به جوش آمده ما را، می منصور بیار
2 داغ گرمی که کند بر سر خورشید خراج به قیامتکدهٔ سینهٔ پرشور بیار
1 تیغ ستمت از می پرزور گران تر از نشئهٔ خون شد، سر منصور گران تر
2 بر خاطر آزردهٔ من بی غمی امروز از ترک شراب است به مخمور گران تر
3 بر همّت من منت یک حبهٔ دونان از کوه بود بر کمر مور، گران تر
4 سنگینی تن بیش شد از طول حیاتم این بار گران شد ز ره دور گران تر
1 سیمین عذار اوست، ز خط خوش عیارتر آیینه در نقاط بود بی غبارتر؟!
1 چمن، به سایه نشینان خرمی بگذار بیا به تربت ما، خاک بی غمی بگذار
2 به بانگ نالهٔ ما می توان خروشیدن به بلبلان چمن، رسم همدمی بگذار