1 به دل گفتم که خواهد غمزهٔ نامهربان آمد چو رفت این بر زبانم، تیر ناگه بر نشان آمد
1 ز هر چاکی که دارد سینه من، بوی خون آید که یک بو از هزاران رخنهء مِجمر برون آید
1 گیاه خرّمی از تربت پاکم نمی روید گلی بی داغ دل، چون لاله از خاکم نمی روید
1 درنگ ازکاروان ما سبکباران نمی آید قرار منزل از سیلاب رفتاران نمی آید
2 لبی چون غنچه گر خاموش بینی، گوش دل بگشا که بوی خیر ازین بیهوده گفتاران نمی آید
1 مداوای جنون از دیده بیخواب میآید کز او دایم به گوش من، صدای آب میآید
2 شبی در بزم بیسامان من ای همنشین، بنشین چراغ داغ من کافیست، تا مهتاب میآید
1 وجود کاملان بر ناقصان دشوار میآید اگر روح اللّه است او نیز، بر خر بار میآید
2 لب صاحب سخن، بیگلعذاران غنچه میباشد که بلبل در بهاران، بر سر گفتار میآید
3 گلو شیرین کند نی را، نوای لعل نوشینش سخنسازی، از آن لبهای شکربار میآید
1 ز معراج خریّت، خواجه سنگین بار میآید به تمکین تمام، این خرس از کهسار میآید
1 ز هجران کار دلتنگی به سامان دیر می آید که دست ناتوانم، تا گریبان دیر می آید
2 به رنگ شمع می سازم، به آه سینه سوز خود به گوشم نالهٔ مرغ سحر خوان دیر می آید
1 در آن محفل که شمع من، تجلیساز میآید اگر طور است، چون پروانه در پرواز میآید
2 ضعیفیها فکندهست از نواسنجی زبانم را کنون چون نی، همین از گوش من آواز میآید
3 حزین از شعر سرجوش فغانی میگساری کن که از گفتار او کار می شیراز میآید
1 با سفلگان شراکت روزی، زیان بود سگ دشمن گدایی یک پاره نان بود
2 در بزم وصل، طاقت عاشق حریف نیست ربط من و تو، صحبت ماه و کتان بود
3 مکتوب من به کوی تو، طومار ناله ای ست مطلب نگار من، قلم استخوان بود