1 از روی لاله رنگ تو خون جوش می زند بوی تو راه قافلهٔ هوش می زند
2 چون کاکلت، مدام نباشد سیاه مست در صبح عارضت، می سرجوش می زند
1 این باخته نقشان که درین خانهٔ تنگند چون مهره شطرنج به همسایه، به جنگند
2 برداشت صبا طرف نقاب تو، همانا پیداست که گل های چمن باخته رنگند
1 یکایک از نظرم نور پیکران رفتند ستاره های شب افروزم از میان رفتند
2 به زمهریر جهان، هم صفیر زاغانم خزان رسید و گل افسرد و بلبلان رفتند
3 ز خون دل شکنم بعد از این خمار، مگر به سنگ، لاله قدح زد که می کشان رفتند
1 گر چه در بزم جهان، گردن میناست بلند یک سر و گردن از او نشئه صهباست بلند
2 می کند سلسلهٔ شور جهان کوتاهی بس که آوازهٔ آن زلف چلیپاست بلند
3 فیض تشریف جنون بر قد رسوایی ما کوتهی تا نکند دامن صحراست بلند
4 برسر منصب پروانگیت در محفل شمع را تا به سحر گردن دعواست بلند
1 شور مستی از دل دیوانهٔ ما شد بلند بانگ نوشانوش از میخانه ما شد بلند
2 سیل عشق آغاز ویرانی، نخست از ما نهاد اول این گرد از دل دیوانه ما شد بلند
3 گشت کیفیت دو بالا از دل ما درد را نشئه این باده از پیمانه ما شد بلند
4 نوحه کردن در جهان بر زندگی عادت نبود اول این شیون ز محنت خانه ما شد بلند
1 تا حرفی از آن لعل می آلود برآمد لخت دلم، از دیده نمک سود برآمد
2 از بس که دلم آتش عشق تو نهان کرد رفتم نفس از سینه کشم، دود برآمد
1 از نالهٔ من خامه خوش آهنگ برآمد وز نام بلندم، سخن از ننگ برآمد
2 آن نغمه،که زیر لب داوود شکستند ما را ز نی خامه، به این رنگ برآمد
3 انصاف چو بگرفت عیار سخنم را با لعل گران قدر تو همسنگ برآمد
1 سختی به ضعیفان جهان بی سبب آید من بد کنم و زخم ندامت به لب آید
2 زاهد دمش افسرده چو صبح است، مبادا خورشید تو را از نفس سرد تب آید
1 صفای عارضش، رنگ از رخ مهتاب بزداید خیال خط او، از چشم مخمل خواب بزداید
2 وصال، از یاد سالک می برد غم های دیرین را به دامن بحر، گرد از چهرهٔ سیلاب بزداید
3 سرت گردم، صبوحی کرده چاک پیرهن بگشا که رنگ از سینهٔ خورشید عالمتاب بزداید
1 مکن کاری که حرفی از زبان من برون آید شراری از لب آتش فشان من برون آید
2 زبان آتشین خواهد گزید، از شرمساری ها به دعوی، شمع اگر با استخوان من برون آید
3 کلامش خون و بویش درد و رنگش لاله گون باشد گلی کز وادی اشک روان من برون آید