1 کنون ز تربتم ای شوخ، سرگران مگذر به شمع کشتهٔ خود آستین فشان مگذر
2 مباد توده ی خاکسترم به باد دهی ز خاک سوخته ات، آتشین عنان مگذر
1 می آید از کوی مغان طرز طربناکش نگر صبح قیامت می دمد، پیراهن چاکش نگر
1 با آنکه نیست از تو بتی دلنوازتر از روز حشر، شد شب هجرم درازتر
2 دل شکوه از کدام جفای تو سر کند؟ هر شیوهٔ تو از دگری جانگدازتر
1 گرفتار تو را در دور خط، شد کام جان خوشتر اسیران را قفس در شب بود از آشیان خوشتر
1 ای زلف، پریشان شدگانیم، خبر گیر ای چاک گریبان، شب ما را به سحر گیر
2 از کم سخنی های تو زهر است به جامم بگشای لب و تلخی کامم به شکر گیر
1 ز خط شده ست عذارش بنفشه زار امروز کرشمهٔ عجبی می کند بهار امروز
2 گرفته ام به سخن لعل می چکانش را به خون توبه چرا نشکنم خمار امروز؟
1 یک ره درآ به دیده و مستی بهانه ساز وین اشک لاله رنگ، شراب شبانه ساز
2 مژگان ز فرقت تو به هم آشنا نشد یکبار هم در این خس و خار آشیانه ساز
1 دل طلب کرد، از آن غمزه، عتابی که مپرس به اشارت نگهش داد جوابی که مپرس
2 یک تبسّم، دل مخمور مرا برد ز دست در قدح لعل لبش داشت شرابی که مپرس
1 خون گر نخورد زان لب میگون، چه کند کس؟ مژگان تر و لب تشنه و دل خون، چه کند کس؟
2 از دست برون رفته عنان داری اشکم طوفان بهار است، به جیحون چه کند کس؟
1 بسته پای چو من بی پر و بالی که مپرس زیر لب دارم ازین عقده، سؤالی که مپرس
2 جلوهٔ شمع تجلّی، شب هجران تو داشت با خیال تو، مرا بود وصالی که مپرس
3 رخت از آن کوی پی عزم سفر می بستم دل به دامان من آویخت، به حالی که مپرس