ببین که هست از حزین لاهیجی غزلیات ناتمام 1608
1. ببین که هست لبم، بلبل بهار خطی
کشیده دیدهٔ من، سرمه از غبار خطی
...
1. ببین که هست لبم، بلبل بهار خطی
کشیده دیدهٔ من، سرمه از غبار خطی
...
1. سحاب خشک، دیگر از کجا پیدا کند اشکی؟
مگر اشک ترم در دامن دریا کند اشکی
...
1. نشد از گریهٔ مستانه ساقی، دل کنم خالی
من دریاکش، این پیمانه را مشکل کنم خالی
...
1. دارم گل زخمی به جگر تازه و تر، های
ای دل، بزن از سینه صفیری به اثر، های
...
1. ای که بر دیدهٔ اغیار خرامی داری
یک ره، از ناز نگفتی که غلامی داری
...
1. ای برق حسن، شعله به باغ که می زنی؟
دامن دگر به آتش داغِ که می زنی؟
...
1. گره، ز ابروی مسکین نواز وا نکنی
که چشم آینه را کاسه ی گدا نکنی
...
1. بیداغ عشق، بر در دلها چه میروی؟
اهل نظر نیی، به تماشا چه میروی؟
...
1. ناصح، سخن چه بیهُده از پند می کنی؟
تعذیب گوش ها، به زبان چند می کنی؟
...
1. ای دل، ترحمی به گناهی نمی کنی
افتادهٔ توایم و نگاهی نمی کنی
...
1. می رود صید دلم، سخت کمانی در پی
نیم جانی به لب و آفت جانی در پی
...
1. بستم چو دل به مهر تو، نامهربان شدی
سرگرم جام لطف شدم، سرگران شدی
...