1 ز بیمهریّ او، داغم چراغ مردهای دارد گل حسرتکشی، نه خوردهای، نه بردهای دارد
2 نه تنها صرصر فریاد من، شوریده صحرا را چو دریا چشم پرشورم، نمکپروردهای دارد
3 به خاک من گذر کن، تا ببینی لالهزاری را مزار خشک زاهد، سبزهٔ پژمردهای دارد
1 شوریده سرم، طرهٔ پیچان تو دارد آشفته دلم، زلف پریشان تو دارد
2 زبن گونه، فرومانده و بی تاب و توانم پنهان چه کنم؟ سستی پیمان تو دارد
1 شکرخند دلم خواهش ز لعل میْکشی دارد خمار من تمنای شراب لب چشی دارد
2 حزین، از داغ خونگرم محبت، حیرتی دارم که دستی بر دل هر کس نهادم آتشی دارد
1 گزند کوکب از کژدم فزون جان را زیان دارد خدا از چشم این شبزندهداران در امان دارد
2 جهان افسرده است، اسباب عشرت از که میجویی؟ ز خامی، حرص پندارد، تنور سرد نان دارد
1 دگر خونابه دل، دیده را آلودنی دارد می پرزور، اشک لاله گون پیمودنی دارد
2 به خوابم دولت بیدار می آید، از آن روزی که چشمم در نظر بر آستانش سودنی دارد
3 چه شد چون شمع محفل گر تنم فرسودنی دارد تف عشق بتان در سینه ام افزودنی دارد
4 به دل تا چند از خوناب حسرت، جرعه پیمایی؟ سرت گردم، شراب وصل هم پیمودنی دارد
1 تپش سینهٔ ما، بانگ درایی دارد جادهٔ نالهٔ ما راه به جایی دارد
2 فیضی از میکدهٔ چشم تو برده ست مگر جام آیینه، می هوش ربایی دارد
3 زیر تیغ تو به من دولت جاوید رسید سایه گویا به سرم، بال همایی دارد
4 طبع وحشی سخنان، می رمد از هر طرفی فهم هر مصرع ما، فکر جدایی دارد
1 عمر گذران، فکر مه و سال ندارد چشم نگران، سیل به دنبال ندارد
2 از قهر تو، بیمی نبود بوالهوسان را چشم تو پلنگیست که چنگال ندارد
1 با داغ محبت، دل دیوانه نسازد دریاکش مخمور به پیمانه نسازد
2 خاطر نکند عشق، ز معموری ما جمع تا جغد، به وبرانهٔ ما خانه نسازد
1 شراب خون من، آن مست را مخمور میسازد کباب من لب شیرین او را شور میسازد
2 به قسمت گر نصیب خضر گردد، یک شب هجران ره نزدیک عمر جاودان را، دور میسازد
3 چنین بیپرده چون بلبل، نمیگردید افغانم مرا رسوا و مست، آن غنچهٔ مستور میسازد
1 مریض زهد را آن روی آتشناک میسازد که آتش خار را، از هستی خود پاک میسازد
2 به راهش با جفای ناکسان دارم شکیبایی که بلبل تا گل آید، با خس و خاشاک میسازد