1 دیوانه، عاقلانه به هامون گریخته ست یعنی ز بیم خلق، به گردون گریخته ست
2 صیدی که بوی خون شنود، رام کی شود؟ خوبم ز دام دیدهٔ پرخون گریخته ست
1 بر لبم حرف دهان تنگ یار افتاده است بخیهٔ راز نهان، بر روی کار افتاده است
1 روشن از حیرت دل شد که دلارایی هست در بر این آینه را، آینه سیمایی هست
2 پای آوارگیم، رهبر دامن نشود گر بجز کوی تو، پنداشته ام، جایی هست
3 وسعت آباد دل، افتاده حزین در پیشت برو از خویش که خوش دامن صحرایی هست
1 بال و پر گر به اسیری نبود پروا نیست گوشهٔ خاطر ما، هیچ کم از صحرا نیست
2 درکار خانهٔ دهر، چیزی به مدعا نیست نعمت بود فراوان، جایی که اشتها نیست
3 با یاد قامت او، سازد دل شکسته در دست پیر چیزی، زیباتر از عصا نیست
1 طوفان فتنه است و کسی دستگیر نیست ساقی بیار کشتی می را، گزیر نیست
2 لخت جگر، همین به مذاق من آشناست از خوان دهر، قوت دگر دلپذیر نیست
3 جز پیر می فروش که امروز بی ریاست پیری ندیده ایم که، آبش به شیر نیست
1 چون شمع، بی سبب نفسم جانگداز نیست داغم که حسن لاله رخان، دلنواز نیست
2 یک ره به تربتم قدمی می توان گذاشت من خاک راه گشته ام، این وقت ناز نیست
1 زاهد خمیده است چو چنگ و ملول نیست یک تار موی بر تن او بی اصول نیست
2 دارد ز مرشدان طریقت، خلیفه ها ایمن به شهرها نتوان شد که غول نیست
1 مستمع گر نکند فهم، غم اینم نیست سیر چشم سخنم، رغبت تحسینم نیست
2 زاده ی دل، همه حوران بهشتی نسبند ذوق آرایش گفتار، در آیینم نیست
1 مدتی شد که در این بزم سخن سازی نیست گوش چندان که دهم، زمزمه پردازی نیست
2 یا رب از زخم دلم زحمت مرهم بردار غیر این روزنهٔ فیض، در بازی نیست
3 آنکه یک عمر، در این تنگ قفس داشت مرا گیرم آزاد کند، قوت پروازی نیست
1 پی برده هر که، وادیِ دل جلوه گاه کیست داند که چاک سینهٔ ما شاهراه کیست
2 هر کوچه ز انتظار تو، تار نظاره ای ست هر جاده در ره تو، گریبان پاره ای ست
3 چون موج، سرگران گذرم ز آب زندگی در سایهٔ قد تو،که عمر دوباره ای ست