نتوانست از حزین لاهیجی غزلیات ناتمام 1404
1. نتوانست به موی کمر یار آویخت
ورنه پرگالهٔ دل، بر مژه بسیار آویخت
...
1. نتوانست به موی کمر یار آویخت
ورنه پرگالهٔ دل، بر مژه بسیار آویخت
...
1. بی باده سیه مست، شب از یاسمن کیست؟
فیض سحر از سینهٔ گل پیرهن کیست؟
...
1. این داغ دلفروز ندانم چراغ کیست؟
وین چشم غوطه ور شده در خون، ایاغ کیست؟
...
1. دو نان، به دل زنند سنان از زبان بحث
زه کرده اند از رگ گردن کمان بحث
...
1. دل از یادش، در آغوش من شیدا نمیگنجد
ز بس بالیده است این قطره، در دریا نمیگنجد
...
1. ز بی برگی، ره الفت دلم بر دوستان بندد
چمن پیرا، ره گلزار را فصل خزان بندد
...
1. کجا دلبستگی عاشق به حسن بی وفا دارد؟
که مانند گل رعنا، خزانی در قفا دارد
...
1. عشق در سینهٔ من، لالهستانها دارد
دل خون گشته ز داغ تو نشانها دارد
...
1. سامان پریشان دلی اندوخته دارم
زان طرّه که بر دوش و بر انداخته دارد
...
1. آتشکده ای در جگر سوخته دارم
زان حسن گلوسوز، که بی ساخته دارد
...
1. ز بیمهریّ او، داغم چراغ مردهای دارد
گل حسرتکشی، نه خوردهای، نه بردهای دارد
...
1. شوریده سرم، طرهٔ پیچان تو دارد
آشفته دلم، زلف پریشان تو دارد
...