شراب لعلی از حزین لاهیجی غزلیات ناتمام 1428
1. شراب لعلی آن نوش لب، به ما چه رسد؟
ز آب خضر، به ما خون گرفته ها چه رسد؟
...
1. شراب لعلی آن نوش لب، به ما چه رسد؟
ز آب خضر، به ما خون گرفته ها چه رسد؟
...
1. بلاکش عاشقی کو با غم جانانه میسازد
ز جان سختی، دم شمشیر را، دندانه میسازد
...
1. نقاب آنجا که از رخسارهٔ جانانه برخیزد
برهمن از سر بت، گبر زآتشخانه برخیزد
...
1. قاصد سخنی از لب یارم نرسانید
ته جرعه شرابی، به خمارم نرسانید
...
1. آن قدر کرد تپیدن که به آرام رساند
فیض پرواز همین بود که تا دام رساند
...
1. آتشی گرمتر از آتش محرومی نیست
نخل حسرت، چقدر آرزوی خام کشید
...
1. به دنیا قدر ارباب مذلت بیش میباشد
کف سائل ز اعضای دگر، در پیش میباشد
...
1. در طمع، کام دل بی بصران می باشد
دیدهٔ کور، به دست دگران می باشد
...
1. تذرو دل، اسیر سرو آزاد تو می باشد
بلای جان، قیامت جلوه شمشاد تو می باشد
...
1. خون من تیغ تو آندم که به خاک افشاند
رشحه ای کاش بر آن دامن پاک افشاند
...
1. چرا با سردی دی بلبلان را کینه می باشد؟
هوا گرم است ما را، تا نفس در سینه می باشد
...
1. دلم در زلف او، از سینه نالان بیشتر باشد
غم دیوانه، در شهر از بیابان بیشتر باشد
...