1 مستان لقا چو ارجعی گوش کنند از هر چه جز او بود فراموش کنند
2 مردانه وداع خرد و هوش کنند با شاهد جان، دست در آغوش کنند
1 با شعلهٔ آه، چشم گریان چه کند؟ با آتش برق، آب باران چه کند؟
2 هستند ز فیض، اهل صورت محروم با غنچهٔ تصویر، بهاران چه کند؟
1 بر لب قدحی بعد هلاکم بگذار سر در قدم طارم تاکم بگذار
2 لب تشنه مبادا گذرد مخموری از باده خمی بر سر خاکم بگذار
1 در هجر حزین، از غم جانکاه بمیر چون شمع سحرگاه، به یک آه بمیر
2 آن قدر نداری که درآیی به نجف جان تو درآید، تو درین راه بمیر
1 ای دستخوش هزار سودا هشدار ای غافل از اندیشهٔ عقبا هشدار
2 آسوده نشسته ای که جانی داری تیغ اجل است در تقاضا، هشدار
1 با سرمه چو شد نرگس عیّار تو یار شد چون دل شب، روز گرفتار تو تار
2 شوریده سر از طلعت مشهور تو هور خونین جگر از گونهٔ گلنار تو نار
1 گر جلوهٔ دوست می کند عاشق سیر دل، خواه به کعبه رو کند، خواه به دیر
2 آشفتهٔ یار را چه سودای خود است؟ مستغرق دوست را چه کار است به غیر؟
1 با داغ تو سال و ماه بردیم به سر چون شمع به اشک و آه بردیم به سر
2 چون آینه از پرتو حیرانیها با یار، به یک نگاه بردیم به سر
1 بس بوالعجب است زیر این چرخ اثیر عبرتکده ای ست در نظر، عالم پیر
2 جان گشته به قید تن گرفتار، حزین سیمرغ به دام عنکبوت است اسیر
1 ساقی قدحی از می گلفام بیار هنگام صبوح مگذران، جام بیار
2 آن ناصیه سوز خرد خام بیار وان چهره طراز کفر و اسلام بیار